دنیای روی اندرسون بسیار وسیع است؛ به همین دلیل نگاهی همهجانبه به آثار او در یک مطلب ممکن نیست: میتوان وجه شاعرانگی آثار او را بررسی کرد یا وجه انتقادیشان را؛ میتوان از منظر سینمایی و تکنیکهای فیلمبرداری و میزانسن به مجموعه آثارش نگاه کرد یا به بررسی شخصیتهای فیلمهایش پرداخت. هدف من این نیست که در این متن، بهطور خاص یکی از این جنبهها را واکاوی کنم، بلکه قصد دارم نگاهی کلی به چهار اثر آخر روی اندرسون بیندازم و سیر تغییر و تحول را در این آثار دنبال کنم. به نکاتی که به نظرم مهم میرسند اشاره خواهم کرد و در نهایت به جمعبندی میرسم.
*تأثیر گرفتن روی اندرسون از نقاشی مارک شاگال در فیلم درباره بیپایانی - برگرفته از صفحه اینستاگرام Mubi
روی اندرسون کارگردانی بسیار کمکار محسوب میشود. او در بیست سال اخیر تنها چهار فیلم ساخته است و مخارج زندگی خود را ازطریق ساختن تیزرهای تبلیغاتی به دست میآورد (میتوانید همه تیزرهای تبلیغاتی او را اینجا ببینید). البته تیزرهای تبلیغاتی روی اندرسون به قدری نوآورانه و متفاوتاند که بررسی آنها خود مطلب جداگانهای میطلبد.
سه اثر نخست او شامل سهگانه زنده (living trilogy) میشود، یعنی ترانههای طبقه دوم (۲۰۰۰)، تو ای زنده (۲۰۰۷) و کبوتری که بر شاخسار نشسته و به هستی میاندیشد (۲۰۱۴). اثر آخر هم درباره بیپایانی (۲۰۱۹) است.
آثار روی اندرسون در دسته کمدی سیاه جای میگیرند و ابزردیسم (Absurdism) نقش پررنگی در آنها دارد. در آثار او میتوان ردپای کارهای متأخر فلینی و همچنین لوئيز بونوئل را مشاهده کرد. برای مثال، میتوان آثار اندرسون را با سوررئالیسم فیلمی همچون شبح آزادی (۱۹۷۴) مقایسه کرد.
فیلمهای روی اندرسون پر از شخصیتهای عجیباند. اما، معمولاً یک شخصيت محوری دارند. لوکیشنهای محبوب او رستورانها، بارها، ادارهها، ایستگاههای قطار، اتاقخوابها و در کل محل زندگی انسانهای معمولی است. رنج و مرگ انسانها از موضوعات محوری فیلمهای اوست.
سیاسیترین و همینطور سیاهترین کمدی روی اندرسون همین فیلم است. این فیلم پر است از تصاویر اگزوتیک و گروتسک: تظاهرکنندگان شلاقبهدست، ترافیک چندساعته بیدلیلی که کل شهر را فراگرفته، پسری که در جنگ جهانی دار زده شده و روحش به دنبال یکی از شخصیتهای داستان است، دختربچهای که توسط مقامات از صخرهای بلند به پایین پرتاب میشود و ... .
شخصیتی که در این فیلم به او بیشتر پرداخته میشود، مردی است که فروشگاه مبلفروشی خود را آتش زده است تا از بیمه خسارت بگیرد. پسر بزرگ او در بیمارستان روانی بستری است و با کسی حرف نمیزند. مرد که با مشکلات متعدد روبروست و حال تراژیکی دارد، در نهایت با مرگ روبرو میشود.
فیلم دوم در سهگانه زنده، تو ای زنده (You the living) است. ابتدا به نظر میرسد که این فیلم نگاه خوشبینانهتری نسبت به ترانههای طبقه دوم داشته باشد. شاید غمی که در آن فیلم دیده میشود، در این یکی نباشد. از جنبههای کمدی سیاه آن نیز کاسته شده است. از تصاویر اگزوتیک عجیب و غریبی که در ترانههای طبقه دوم میدیدیم، کمتر شده است. اما، در تو ای زنده همچنان تصاویر و برشهایی از رنج انسانها را مشاهده میکنیم. نوازنده سوزفون (sousaphone) در حالی که با همسرش در حال عشقبازی است، درباره از دست دادن ارزش سهامهایی حرف میزند که در آنها سرمایهگذاری کرده است. ما این نوازنده را در بسیاری از سکانسهای فیلم میبینیم که در مراسمهای مختلف نوازندگی میکند. صراحت نقد در این فیلم کمتر از ترانههاست. برای مثال، در حالی که در ترانهها بهطور مستقیم سیاستمداران به باد انتقاد گرفته شده بودند، در تو ای زنده این انتقاد به لایههای زیرین رفته است. هیئت مدیره یک شرکت از افت سهامش ناراضی است، در حالی که شرکت در سوددهی موفق بوده است.
در سهگانه، شاید شاعرانهترین اثر را بتوان سومین اثر، کبوتری که بر شاخسار نشسته، بدانیم. خلق تصاویر شاعرانه بدیع، استفاده از قابهای خیرهکننده، و وارد کردن عنصر خیال بهشکلی بسیار جاذب در کبوتر دیده میشود. در اینجا ما همانند دو فیلم قبلی مشکلات زندگی انسانها را میبینیم. شخصیتهایی که بیشتر به تصویر کشیده شدهاند، دو مرد هستند که لوازم سرگرمی مضحکی مانند دندان خونآشام و ماسک دارند و از فروشگاهی به فروشگاه دیگر میروند تا آنها را به فروش برسانند؛ اما در این کار موفق نیستند.
عنوان فیلم از این سکانس گرفته شده است: کودکی که سندروم دان دارد در جشن شعری میخواند درباره کبوتری که بر شاخه درختی نشسته است و به این فکر میکند که پول ندارد.
درباره بیپایانی را میتوان شعر نامید. چندین موقعیت کنار یکدیگر قرار گرفتهاند تا تصویری از شخصیتهای گوناگون را نمایش دهند، بدون آغاز و بدون پایان. نه داستانی در کار است و نه روایت سرراستی. درباره بیپایانی شعری تصویری است که این استاد سوئدی برای ما به نمایش گذاشته است. هرکدام از تصویرها را راوی با عبارت «مردی/زنی را دیدم که ...» توصیف میکند.
روی اندرسون زندگی در آغاز قرن جدید را با نقد تند خود مورد پرسش قرار میدهد و زوال آن را به تصویر میکشد.
عیانترین انتقاد از سیاستمداران و مقامهای ردهبالای مذهبی را در ترانههای طبقه دوم میتوان دید: در سکانسی، در جایی که همه سیاستمداران و کشیشها منتظرند تا شاهد پرتاب کودکی با لباس سفید و چشمان بسته از روی یک بلندی باشند. این مشخصترین نماد قربانی کردن پاکی در جامعه است و شاید نشاندهنده مسببان وضع جامعهای که در تمام فیلم شاهد آن هستیم. البته این تنها سکانسی نیست که در آن سیاستمداران و مذهبیون به باد انتقاد و استهزا گرفته میشوند. برای مثال، در سکانسی دیگر دولتمردان پس از جلسهای هشتساعته نمیتوانند یک جمله هم در قالب صورتجلسه و ماحصل جلسه بگویند.
در ترانههای طبقه دوم میبینیم که در شهر ترافیک عجیبی به وجود آمده که علت آن مشخص نیست. تظاهرکنندگان در خیابان حضور دارند و یکدیگر را با شلاق میزنند. همه شخصیتهای فیلم از مسئلهای رنج میبرند. این رنج همگانی تمام سکانسهای فیلم را در بر گرفته است: شعبدهبازی که دیگر مهارت ندارد، مردی که مغازه خود را آتش زده تا از بیمه خسارت بگیرد و پسر بزرگش در تیمارستان بستری شده است، و ژنرالی که مست کرده و سوار تاکسی شده است تا به تولد صدسالگی فرمانده کل سابق نیروهای نظامی در آسایشگاه سالمندان برود. همه این صحنههای گروتسک زوال جامعه را به بهترین شکل نشان میدهد.
ترانههای طبقه دوم با صحنه گفتوگوی مالک یک شرکت با یکی از مدیرانش آغاز میشود. آنها درباره تعدیل نیرو صحبت میکنند و مالک در جواب مدیر میگوید: در صورت بدتر شدن اوضاع، از این خرابشده میرویم. در سکانسی در میانه فیلم آنها را میبینیم که در حال حمل چمدانهای خود روی چرخهایی هستند که بهسختی آنها را تکان میدهند. پس از اینکه جامعه به زوال خود رسیده است، آنها در حال رفتن به جایی دیگرند تا «دیگر فقط به فکر خودشان باشند». هم در ترانههای طبقه دوم و هم در تو ای زنده یکی از بحرانها بورس است. بورسی که ارزشش هر روز کمتر و کمتر میشود و مردم داراییشان را در آن از دست میدهند.
در تو ای زنده نقد مستقیم سیاست کمرنگتر میشود و دیگر به عیانی ترانههای طبقه دوم نیست. البته بههیچوجه در این فیلم از تلخی زندگی بشر در عصر مدرن کاسته نشده است. همچنان زندگی بشر همراه با ناکامی است: دختری که عاشق یک نوازنده موسیقی است به خواسته دل خود نمیرسد و آن پسر او را قال میگذارد، زنی با شریک زندگی خود مدام اشک میریزد و از نارضایتیهایش میگوید، و در نهایت ما نظارهگر پایانی مهیب یعنی پرواز پهبادهای نظامی بر فراز شهر هستیم. در فیلم سوم، یعنی کبوتری که بر شاخسار نشسته، تصاویر سوررئالتر و غافلگیرکنندهتری میبینیم. برای مثال، در سکانسی میبینیم که آن دو فروشنده لوازم سرگرمی در بار هستند و ناگهان ارتش چارلز دوازدهم، پادشاه سوئد در ابتدای قرن هجدهم، از راه میرسد. اسبها به داخل بار میآیند و چارلز دوازدهم آب سفارش میدهد. ارتش به جنگ با روسها میرود و شکستخورده بازمیگردد. این سکانس در میانه فیلم کاری متهورانه است که تنها از روی اندرسون برمیآید.
علاقه روی اندرسون به شعر در کارهایش بسیار مشهود است. در ترانههای طبقه دوم پسر شاعری در بیمارستان روانی بستری شده است. شعر نتوانسته او را نجات بدهد و فقط دردهای او را بیشتر کرده است. او تمام زندگی خود را از دست داده و آن را به برادر کوچکتر خود سپرده است: یک تاکسی و زن و فرزندش. برادر کوچکتر در تیمارستان برای او شعر میخواند تا او التیام پیدا کند؛ اما درد او بیشتر میشود.
در فیلمهای بعدی، شعر از حالت خام خود تبدیل به موسیقی و تصویر میشود تا در درباره بیپایانی تنها به توصیف صحنههایی از زندگی میپردازد. اصولاً شعر قرار نیست التیامآور باشد، بلکه برای درک بهتر یا توصیف بهتر زندگی به کار میرود.
یکی از المانهایی که برای روی اندرسون بسیار مهم است و او در همه کارهایش از آن استفاده میکند، رؤیاست. برخی از رؤیاها تلخ و برخی شیریناند. در فیلم «تو ای زنده» دومین فیلم از سهگانه زنده دو رؤیا میبینیم؛ یکی رؤیایی است که رانندهای در ترافیک تعریف میکند. او در خواب میبیند که بهدلیل شکستن ظروف گرانبهای یک خانواده به سه بار مرگ با صندلی الکتریکی محکوم میشود. او در ابتدا میگوید که افراد حاضر در خوابش را نمیشناخته است. در رؤیایی دیگر که دختری تعریف میکند، او میبیند که با پسر موردعلاقهاش ازدواج کرده است، در خانهای متحرک با او است، و به جمعیتی که هیچکدام از آنها را نمیشناخته میرسد. این افراد برای او آرزوی خوشبختی میکنند و همگی برایش آواز میخوانند و با او مهربانی میکنند.
در سکانس پایانی فیلم ترانههای طبقه دوم میبینیم که فردی که در انتهای هزاره (سال ۲۰۰۰) روی صلیب سرمایهگذاری کرده، صلیبهای خود را در خرابهای تخلیه میکند؛ چون در فروش آنها شکست خورده است. مردی که فروشگاه خود را آتش زده است هم در آن محل حضور دارد و ناگهان همه مردههایی که در فیلم دیدهایم به سمت او میآیند: دختری که قربانی شده است، پسری که در جنگ جهانی دار زده شده است، و مردی که از صاحب فروشگاه طلب داشته اما مرده است و چون هیچ وارثی نداشته طلب او هم بدون پرداخت مانده است. مرد فروشنده در جایی میگوید که خوشحال است که او مرده و مجبور نبوده که بدهیاش را بپردازد. جمع شدن مردگان و آمدن سمت او تصویری از پیوستن او به دنیای مردگان است.
کبوتری که بر شاخسار نشسته با سه برداشت از مرگ انسانها آغاز میشود؛ مرگهایی ساده و کاملاً غیرحماسی. در هر سه فیلم مرگ نقشی بزرگ دارد. در فیلم کبوتر یکی از فروشندگان لوازم سرگرمی از اینکه به بهشت برود میترسد؛ چون فکر میکند در آنجا با پدر و مادرش مواجه میشود. روی اندرسون در تصویری عجیب و رؤیاگونه بهشت را به تصویر کشیده است. در این تصویر سربازان انگلیسی بردگان سیاهپوست را در استوانهای عظیم انداختهاند و زیر آن آتش روشن کردهاند. حرارت آن باعث میشود که بردگان داخل استوانه به تکاپو بیفتند و آن را حرکت دهند و از آن نوعی صدای موسیقی ایجاد شود. بینندگان این تصویر پیرمردها و پیرزنهایی هستند که در بهشتاند و پسر فروشنده از آنها پذیرایی میکند.
شاید در نگاه نخست فیلمهای روی اندرسون را تکهپارههایی بیربط بدانیم و با دیدن آنها دچار سردرگمی شویم. اما، از ابتدا باید بدانیم که با روایتی سرراست روبرو نیستیم. قرار نیست فیلمی به معنای متعارف ببینیم. میخواهیم تجربهای کسب کنیم. میخواهیم با تصاویری از زندگی روزمره که بهصورت اغراقآمیزی به استهزا کشیده شدهاند، همراه شویم، رنج انسانها را درک کنیم و از یک مجموعه لذت ببریم، از قابهای زیبای آقای اندرسون گرفته تا موسیقیهایی که اجرا میشوند و آوازهایی که شخصیتها ناگهان شروع به خواندن میکنند. در این میان معانی گوناگونی درک میکنیم، مقصود کارگردان را میفهمیم و با او همدل میشویم.