مدتیست وقتی میخواهم فیلمی ببینم توضیحات آن را نمیخوانم. ترجیح میدهم حتی الامکان ندانم با چه چیزی مواجه خواهم شد. این قمار کم هزینه گاهی به ناامیدی و دو ساعت هدر رفته از عمرم منجر میشود، گاهی هم تجربه ی پیش رو را دوچندان لذت بخش میکند. فیلم The Ugly Stepsister متفاوت از آنچه انتظارش را داشتم بود اما همچنان ارزش تماشا کردن را داشت.
حقیقتش را بخواهید چیزی که باعث شد انتظار فیلم The Ugly Stepsister را بکشم، کلیپ کوتاهی در اینستاگرام بود که دخترک بیچاره ای را روی صندلی جراحی نشان میداد که مردی با چکش به بینی او میکوبد و فریادش به آسمان میرود. این صحنه را دیدم، اسم فیلم را جست و جو کردم، پوسترش را دیدم و به جای کنجکاوی بیشتر فیلم را به لیست اضافه کردم.
از روی اسم فیلم و عکس هایی که دیدم پیشبینی میکردم در نیمه اول فیلم شاهد علاقه همزمان دو خواهر ناتنی به مرد جوانی باشیم و در نیمه ی دوم، این رقابت آرام آرام به جنون هر دو نزدیک شود. هر دو خواهر از روی چشم و هم چشمی جراحی های مختلف زیبایی انجام دهند و در نهایت شروع به آسیب زدن به یکدیگر کنند تا جایی که چیزی از آنها باقی نماند. فیلم اما بالاخره منتشر شد و من هر چقدر میگذشت جهت آن از آنچه در ذهن داشتم فاصله میگرفت. نیم ساعتی نگذشته بود که با خودم گفتم "بطرز غریبی داستان داره آشنا میزنه... عه این که سیندرلاست!"
فیلم را انگار از تخم مرغ شانسی در آورده بودم ولی در هر صورت خسته کننده نبود و به دیدنش ادامه دادم. اگر نمیخواهید داستان برایتان لو برود اینقدر بگویم که از یک فیلم Horror/Comedy انتظار خشونت خیلی بیشتری داشتم. فیلم عملا دو سه سکانس چندش آور و (مثلا) مضطرب کننده داشت و کمی هم رک و بی پرده بود... و کرم. کرم زیاد بود. کرم خیلی جاها بود. اما بنظرم باید بیشتر میبود. خیلی بیشتر.
ایده ی اقتباس از داستان سیندلا از دید شخصیتی بجز سیندرلا در کل ایده ی قشنگ بود و نتیجه نهایی، مخصوصا از نظر زیبایی شناختی خوب از آب درآمد. پیشنهاد میکنم خودتان ببینیدش و بعد ادامه را بخوانید.

فیلم ما را با دو دختر به نام های الویرا و آلما آشنا میکند. الویرا خواهر بزرگتر،دختری ساکت با روحیه لطیف و آرزوی ازدواج با پرنس رویا هایش است و آلما هنوز به سن بلوغ نرسیده است. خانواده ی آنها با اینکه حفظ ظاهر میکنند و خدم و حشمی دارند اما در واقع آهی در بساط ندارند. آشنایی ما با آنها در خانه ی بزرگ مرد خوش خنده و اسم و رسم داری آغاز میشود که قرار است با مادر آنها ازدواج کند. در اینجا با دختر مرد، آگنس آشنا میشویم که تقریبا هم سن الویراست. آگنس زیبا و به ظاهر مهربان است و مشتاقانه اتاقش را به الویرا نشان میدهد. بعد از عقد و سر میز شام پدر آگنس بطرز مشکوکی مسموم میشود و متوجه میشویم برنامه ی مادر و دختر ها این بوده که با ازدواج با پدر آگنس ثروتمند شوند. متاسفانه صبح روز بعد کاشف به عمل میآید که پدر آگنس هم اتفاقا به امید ثروت طرف مقابل تن به ازدواج داده بود :) حالا آگنس مانده و نامادری و خواهر های ناتنی و جسد پدرش که کسی حاضر نیست هزینه ی خاک سپاری اش را بدهد.

در ادامه داستان خبر میرسد شاهزاده ی شهر که محبوب دل همه است و دختران جوان کتاب شعرش را از بر میکنند میخواهد ازدواج کند و همسر آینده اش را در مهمانی پیش رو انتخاب خواهد کرد. این تنها شانس آگنس برای رهایی از مادر ناتنی، الویرا برای رسیدن به مرد رویا هایش و مادر الویرا برای رسیدن به ثروت است. همه دختر های شهر در کلاس های ویژه ای ثبت نام میکنند تا آداب معاشرت و هنر های مختلف را یاد بگیرند و شانس انتخاب شدن خود را بیشتر کنند. الویرا و آگنس هم در این برنامه ها شرکت میکنند و هر چقدر آگنس با ظرافت زنانه اش میدرخشد، الویرا نادیده گرفته میشود و مورد تحقیر قرار می گیرد. کم کم الیورا میفهمد چرخ روزگار به وفق مراد ساده دلان نمیچرخد. مادر الیورا هم اندک ثروتی که از راه نامشروع بدست میآورد خرج کلاس های الویرا میکند و او را پیش بهترین جراحان زیبایی میبرد....
چیزی که این اقتباس را از دیگر موارد مشابه متمایز میکند این است که فیلم، پوسته ی قصه ی معروف را نگه میدارد، گوشته ی آن را کمی تغییر میدهد و جوهره ی داستان را باز تعریف میکند.
پوسته ی داستان همان قصه ی کلاسیک سیندلاست. آگنس یتیم آرام آرام به خدمتکار خانه تبدیل میشود، مادر و دختر هر کاری میکنند تا پای آگنس به قصر باز نشود، روح مادر آگنس از ناکجا آبادبه کمکش می آید و او سوار بر کالسکه ی کدو تنبلی می شود. آگنس با پرنس چارمینگ میرقصد، کفشش را جا میگذارد و در نهایت با شاهزاده ازدواج میکند.

گوشته ی فیلم اما جایی است که رگه هایی از Horror فیلم در آن نمایان میشود. شخصیت اصلی داستان، الویرا، دختر معمولی بیش نیست. کمی اضافه وزن دارد و با اینکه تمام تلاشش را میکند و مدام اشعار کتاب شاهزاده را از بر میکند تا شاید روزگار بفهمد چقدر عاشق است، بخاطر زیبا نبودنش به راحتی کنار گذاشته میشود. هر چقدر که میگذرد الویرا میفهمد راهی جز قربانی کردن قسمت هایی از خودش ندارد، به همین دلیل تن به هر جراحی هایی که مادرش برای او تدارک میبیند می دهد. اگر تخم انگل می خورد تا کرم در معده اش جلوی جذب غذا را بگیرد و لاغر شود بخاطر این است که چاره ای ندارد. بخاطر استرس و کرم معده اش، رفته رفته مو هایش را از دست میدهد.اما نه او و نه مادرش به این چیز ها اهمیتی نمیدهند. مهم ظاهر است. کلاه گیس کار را راه می اندازد! تنها خواهر کوچکترش است که نقش بیننده ی عاقل را بازی میکند اما کاری جز اعتراض از دستش بر نمیآید. در نهایت هم وقتی نقشه ی مادر و دختر با تمام چالش هایش درست پیش میرود و شاهزاده چیزی نمانده که عاشق الویرا شود، ناگهان سر و کله ی سیندلای گور به گور شده پیدا میشود و در یک آن تمام آرزو هایشان را بر باد میدهد. الویرا که در تمام مدت فیلم تحت فشار جسمی و روانی بوده کاملا عقلش را از دست میدهد. شب که به خانه بر میگردد و قضیه ی کفش جا گذاشته شده را میشنود انگشت های پایش را قطع میکند تا پایش اندازه ی کفش شود. مادرش که او را بی هوش پیدا میکند میبیند که پای اشتباهی را بریده است و پای دیگر دخترش را خودش میبرد! در نهایت هم الویرا بیدار میشود و میبیند آگنس کفش را به پا کرده و دارد به قصر میرود. دخترک بیچاره تنها وقتی میتواند آرامشش را باز یابد و حقیقت را بپذیرد که به عجوزه ی کچل و زشتی تبدیل شده است و کار از کار گذشته است.

قسمت ناراحت کننده ماجرا این است که تمام آنچه نیاز بود انجام بدهد این بود که دست از آرزوی براورده نشدنی اش بردارد. حقیقت را بپذیرد و به ازدواج با یکی از پیرمرد های ثروتمند قانع شود. گوشته ی فیلم و درون مایه اش شباهت هایی با Lobster دارد (که مدتها پیش نقدی درباره ی آن نوشته بودم و متاسفانه الان که بازخوانیش کردم دیدم چقدر بد بود و از انتشار خارجش کردم :)) هر دو فیلم ما را با این پرسش مواجه میکنند که چقدر حاضریم برای عشق به خودمان آسیب برسانیم؟

پارادوکس عجیبیست که ما میخواهیم برای تمام آنچه هستیم پذیرفته شویم اما در تلاش برای پذیرفته شدن، خودمان را تغییر میدهیم و از آنچه هستیم فاصله میگیریم. در نهایت آیا بخاطر آنچه بودیم دوست داشته خواهیم شد یا آنچه ناگزیر به آن تبدیل شده ایم؟

جوهره فیلم جاییست که کمدی سیاه کم رنگ آن جریان دارد. دنیای این فیلم دنیای کارتون های قدیمی دیزنی نیست که کمک های ماوراالطبیعه به کمک سیندلای مظلوم بیاید و او را به عشق حقیقی برساند. دنیای این فیلم دنیای به طرز خنده داری ناعادلانه و بی رحم است که هیچ چیزش سر جاش نیست!
سیندرلا یا همان آگنس فقط ظاهرش زیباست. با اینکه او و پسر خدمتکار به ظاهر عاشق و معشوق اند، میخواهد با شاهزاده ازدواج کند تا صرفا از وضع فعلی نجات پیدا کند. وقتی پسر خدمتکار از او میپرسد که چرا عشقشان را پایمال میکند از جواب طفره میرود. آگنس میتواند هر وقت بخواهد با پسر خدمتکار فرار کند اما اینکار را نمیکند.
در آن طرف ماجرا هم، شاهزاده ی شهر اصلا پرنس چارمینگ قصه ها نیست. در پر قو بزرگ شده ی منحرفیست با دوستان لوده و لاابالی بدتر از خودش. اصلا همین که همسرش را با یک رقص انتخاب میکند خودش گواه همه چیز است! البته میشود گفت در و تخته به هم میآیند.
پروتاگونیست داستان تنها کسی است که واقعا لیاقت یک پایان خوش را داشت. اگر قرار بود امداد غیبی به میدان بیاید و حق را به حق دار برساند باید به او کمک میکرد. اما عکس ماجرا اتفاق میافتد. طنز تلخ ماجرا همین است.
الویرای بخت برگشته ی ما گیر افتاده در داستان سیندلاست. اهمیتی ندارد از چه بگذرد، چقدر به خودش آسیب بزند، چقدر اشعار شاهزاده را از بر کند و خیالپردازی کند و سخت کوش تر و پاک تر از بقیه باشد... دنیا کاری میکند او تخم کرم بخورد تا لاغر شود و خودش را به باد بدهد و همچنان به آرزویش نرسد. از آنطرف کرم های ابریشم برای آگنس لباس میدوزند و روح مادرش از ناکجا آباد به کمکش میآید تا او را به شاهزاده برساند. کرم یکی را نجات میدهد و به دیگری آسیب میزند.

کرم در این فیلم نقش محوری دارد و در جای جای آن دیده میشود. کرم ها هستند که پدر آگنس را میخورند و همان کرم ها برای او لباس میدوزند. کرم ها هستند که در معده ی الویرا میلولند و کاری میکنند او در اوج فروپاشی روانی کرم هارا همه جا ببیند. کرم میتواند بیانگر سرنوشت و یا چرخ روزگار یا هر چیز دیگر، اما هر چه است معلوم است اصلا طرف الویرا نیست. پذیرش حقیقت هم وقتی انجام میشود که الویرا کرم (ها) ی چند متری درون معده اش را بیرون میریزد و از آنها رهایی مییابد.
در داستان های فولکلور تقریبا تمام ملت ها نیرو های ماوراالطبیعه همواره به عنوان عوامل برقرار کننده عدالت معرفی میشوند که نقش محوری در حل مساله ی شر دارند. برای حفظ ثبات جوامع بشری این ضروری بود که کودکان همان قصه هایی را بشنوند که نسل قبلی شنیده بودند. قصه هایی که در آن عاشق به معشوق میرسد، حق به حق دار، بیگناه تا پای دار میرود و برمیگردد و جادوگران پلید و نامادری های ظالم در نهایت ناکام میمانند.

فیلم The Ugly Stepsister مخاطب را به فکر وا میدارد که شاید دنیا اینقدر هم که فکر میکنیم عادلانه نیست. اصلا شاید هیچ چیز این داستان لعنتی سر جایش نیست. شاید در واقعیت شاهزاده ها منحرفند، پرنسس ها پول پرستند، فرشته ها پارتی بازی میکنند، کرم ها به قیافه طرف مقابل اهمیت میدهند و عاشقان ناکام. شاید مقاومت و لجاجت فایده ای ندارد. شاید باید دست از بعضی آرزو ها برداشت، حقیقت را پذیرفت و گذر کرد.