"هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم..."
و جمعه ای دیگر...
و هوای دلگیری که "هوای روی تو دارد "
و تو که نمی خواهی
و تو که نمی گذاری...
" دلتنگ توام که به داد دلم برسی..."
برای بارچهارم !
که هرسه بار را تو گفته ای!
وبار صدم را من...
و غروری که
غروری که...
بگذریم...
که من نیز گذشتم...
بازگشته ام !
به سالها قبل
یا حتی قرن ها
نمی دانم !!
وقتی از تو خبری نیست
اززمان ومکان بی خبرم
مات ومبهوت
غرق در خط کشی های خیابانهایی شده ام
که یک سر آن به تو می رسد
وسر دیگرش به جبر تقدیر!!
"نفرین به این وجدان بیهوده م..."
و من!
که اکنون به خودخواه ترین موجود جهان تبدیل شده ام
خودخواه ترین عاشق
و تو که خود منی!
خود من خودخواه ...!
?"تو قلب من یه امپراطوره
تسلیم می شه چون که مجبوره...
چون که مجبوره !!!"??