آیدا
آیدا
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

راسکلنیکف یه پیرزنو شقه کرد و من...!

یادداشت کوتاه شخصی درباره کتاب:

داستانی است عجیب ،سرشار ازمباحث فلسفی و روانکاوانه ای که مخاطب را هرلحظه بیش از پیش درخود غرق کرده و با سیل حوادث به این سو و آن سو می کشاند.

می توان گفت حجم بالایی از داستان شامل شرح گفت وگوهای درونی و افکاری ست که درتمام داستان جریان دارد ومخاطب را به گونه ای از انسان شناسی سوق می دهد.

با توجه به تجارب داستایفسکی ،می توان گفت که حالات وتجربه های یک مجرم ،به طرز ملموسی بیان شده تا آنجا که مخاطب ،خود را به جای شخصیت گناهکار داستان _راسکلنیکف_گذاشته و همراه با او ،تمام استرس ها ،طغیان ها و پریشانی روان را احساس می کند ،همگام با او تصمیم می گیرد وهمانند او به اعتراف برمی خیزد.

اما از دیگر مطالب مهم دراین داستان ،عدم وجود خیر یا شر مطلق در هر فرد است .به گونه ای که نمی توان شخصیت ها رابه شخصیت خوب یا بد داستان تقسیم کرد ،بلکه نقاط ضعفی از هرشخصیت را بیان می کند ،اما وی رابه طور کامل منفور ندانسته و حتی درمورد شخصیتهای به اصطلاح مثبت هم، به بررسی برخی نقاط منفی میپردازد.

همچنین با توجه به توصیفات نویسنده ، مصیبتهای جامعه انسانی زمان وی،به خوبی قابل درک است ،لحظات گرانباری که مخاطب را به هراس می افکند و دلهره یا ترحم ناشی از فجایع ،بر فرد مستولی می شود.

درهرحال این رمان تا حد بالایی گویای حالات مختلف انسان درشرایط یاس وگناه وهراس بوده و در آخر میبینیم که وجود "عشق" ،تحمل این مصائب را آسان تر می نماید .

ولی درواقع نمی توان درتمان مصیبتهای بشری به این پایان امید بخش دل خوش کرد . چرا که دراین داستان ،توجه به جوانب ادبی وهنری و سبک نوشتن ،چنین پایان نسبتا رضایت بخشی را موجب شده تا به استرس ناشی از مصائب پیش آمده پایان دهدومخاطب با اتمام داستان و بستن کتاب ، تحت تاثیر افکار خوشایند این پایان بندی ،افق روشن زندگی رابنگرد.

در طی این داستان ،با وقایع غیرمنتظره که به هیچ عنوان قابل پیش بینی نبوده اند روبه رو شده که این وقایع ،اکثرا بار روانی و استرس بالایی را به همراه دارند ،چنانکه مخاطب دراین برخوردها ،تحت تاثیرفشار روانی ناشی از وقایع تلخ ،نه تنها هم حسی با شخصیت اول ،که خود را هم ،او پنداشته و به جای او ،نه!،درواقع خودشخصیت اصلی داستان می شود وتمامی عذابها ، گفتارها و دوگانکی های فردی شخصیت ،بر وی ظاهر می گردد. خصوصا که این دوگانگی و استرس ،در اکثر افراد به گونه هایی مختلف وجود داشته وهرفرد درموقعیتهای مختلف زندگی ،با آنها دست وپنجه نرم کرده است .


پ ن ۱ : امروز خیلی اتفاقی ودرحالیکه درواقع دنبال یکی از کتابای "جیمزجویس" می گشتم ،چشمم خورد به ردیف کتابای داستایفسکی ،نویسنده ای که همیشه دوستش داشتم و تا جاییکه که تونستم کتاباش روخریدم وخوندم . به همین بهونه یه نقد قدیمی رو پست کردم!

"راسکلنیکف" !، شخصیت مورد علاقه من که موقع خوندن کتاب به شدت روم تاثیرگذاشت و باهاش هم حسی می کردم . نمی دونم ،شایدهم این شدت از هم حسی ،به "خودملامت گر" برمی گرده،ولی هرچی که بود یادمه اون موقع با استرس ازخواب بیدار می شدم که نکنه فهمیدن اون پیرزن نزول خورو من کشتم !!!!

پ ن ۲: به قول یغما :

راسکلنیکف یه پیرزنو شقه کرد و من

با اون تبر فرشته الهامو می کشم ....!


داستایفسکیراسکلنیکفجنایت ومکافات
نقدی مختصر بر هر آن چه خوانده ام و میخوانم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید