در مغز من یک صدا که enfp زندگی میکند که یک اتاق دنج کوچک دارد که درون اون اتاق کمد هایی سرشار از رویا هستند پر شده است. اون صدا یک افتاب پرست دارد و همه ی دوستانش همان چیزی هستند که من با خودم فکر میکردم.اون اتاق یک تخته سیاه دارد که هرچیزی که به زبان اوردم رو پاک میکند و درستش میکند. یک تاپ دارم که بندش با گیاه پیچک درست شده است نقاشی هایم جان دارند و افکاری که هنگام کشیدنش میگویم را بلند میگویند.
آنجا همه چیز خوب است و ارام است انجا صدای شلیک ندارد انجا ازادی مردم چشمگیر است.
انجا کاراکتر های كتابم بیرون میاید و بامن حرف میزند. انجا هیچ وقت گریه نمیکنم.من انجا ازادی کامل دارم مستقل در رشته ی مورد علاقه ام کار میکنم و پول درمیاورم پنجره ی اتاقم باز میشود به برج ایفل.
راستی یک طبقه ی دیگر هم دارم طبقه ای که درآن فقط عکس میگیرم و نقاشی میکشم.
برای توصیف حس انجا باید بگویم
همه ی دیوار ها پر از عکس و نقاشی های مورد علاقه ام پنجره ی کجی دارد که نور نارنجی خورشید دنیا ی سیاه و سفید اتاق را رنگ میزند یک کمد دیگر هم دارم که در آن هرنوع لباسی که بخواهم دارم گرامافون قدیمی دارم که اطرافش پر شده از دوربین و صفحه و روزنامه
اری انجا جاییست که من سفر میکنم به همه ی انیمه هایی که میخوام و انجا زندگی میکنم.
ولی چه غم انگیز است که همه ی انها رویاهایی بودند که با ماه ساخته بودم:))