سلام بعد چند وقت:)
من قرار بود پنجشنبه واستون یه روزمرگی بنویسم ولی آنقدر خسته بودم که کلا ویرگول رو رها کردم..
ولی امروز از اون پنجشنبه بهترین روز هارو براتون با عکس مربوط چیدم^^
از خواب بیدار شدم،میخواستم با تیام(خواهرم) و دوستش برم باغ کتاب و بر گردم و برم تولد..ولی پشیمون شدم چون ترسیدم نرسم و نرفتم ،رفتم یه کتاب فروشی نزدیک و براش یه کتاب_نامه و یه مقداری پول گذاشتم
اولش خیلی حالم گرفته بود بنا به دلایلی ولی بعدش اوکی شدم تولد خیلیییییییی خوبی بود..
برگشتم خونه و تیام برام کتاب خریده بودددد و بهتون نشون میدم کدوم کتابا
تو مدرسه فهمیدم اون رفیقم و بقیشون به خاطر یه سو تفاهم رفته بودن،ولی ناراحتم از دستشون ولی حق دارن
برگشتم خونه:
سعی کردم طراحی کنم ولی نشد،رفتم سراغ مداد رنگی هامو کلی نقاشی کشیدم^^
بنانافیش رو تموم کردم 🦖 خیلی قشنگ بوددددد
کتاب خوندم تام گیتس زبان اصلی که تیام برام گرفته بود رو خوندم
آموزش هنر امروز با من بود،دستبند بافی!
به بچه ها یاد دادم کلی هاشونم یاد گرفتن.
ریاضی طبق معمول گند زد به روزم هرچی از دهنش درومد بهم گفت:)
ورزش داشتیم،دوستم از کلاس بقلی،کلاس رو پیچوند و باهام بدمینتون بازی کرد..بعدش مجبور شد بره نزدیک یک ساعت داشتم بدمینتون بازی میکردم، بچه ها از اردو برگشتن و اومدن پیش کلاس ما،قبل از اینکه بیان حالم بد شد،چرا؟ چون از صبح یدونه آبنبات خورده بودم،و رفیقم با ساندویچ سوسیس غافلگیرم کرد:)
کتاب جدید شروع کردم و هنوز دارم سعی میکنم تمومش کنم
امروز بارون اومد:))) شروع فوق العاده ایه
از شنبه داریم میگردیم و لباس میخریم چون قرار نیست عید جایی بریم..
و کلی لباس خریدم:)
تو مدرسه بچه ها رفتن اردو حتی کلاس ما ولی من نرفتم...بعداً بهتون میگم چرا
با اون یکی کلاس قاطی شدیم زنگ اول خوب بود ولی زنگ دوم واقعا حوصلم سر رفت،رفتم دفتر برای کمک کردن بهشون(در واقع دیدن نمره ی کارنامه ام) که البته موفق نشدم
معلم ریاضی بزور منو برد سر کلاس خودش و بخدا ساییده شدم
زنگ تفریح رفتیم تو سالن،تو کلاسا،یه توپ کاغذی و چسب نواری ساختیم که میزنیمش زمین هوا میرفت😂🐒
کل مدرسه رو به شور انداخته بودم،همه داشتن توپ بازی میکردم
زنگ بعدی دوستام اومدن،تخمه خریده بودن،و برای اولین بار خوردم و غیبت کردم😂😔
مرسی که تا اینجا خوندید🐒🫱🏼🫲🏻