داستان از اونجا شروع شد که بعد از مدتی سردرگمی و تکرار مکررات در زندگی میخواستم از دایرهی هرروزهش، بیرون بزنم. به یاد دارم که صبحها یا آخر شبها، جستجوی گوگل و فوراسکوئر همراهم بود و از آاِسپ تا خیابان دادمان، سرفصل کافهنشینی در زندگی من باز شد. در آغاز ماجرا وارد کافه که میشدم، گوشهای مینشستم و فقط آدمها رو تماشا میکرد. در واقع از لذت سادهی کاپوچینوی تُرابیکا و گرانول با همراهی قند به میزان لازم (معادل سرانهی مصرف قند کشور) به قهوه بر پایهی اسپرسو رسیده بودم. لذت شنیدن ماشین اسپرسو که هنوز هم برام ناشناخته و دوستداشتنیه، چیزی بود که بعدها فهمیدم اندازهی قهوهی هرروزم دوستش دارم. منوی هر کافه رو بعد از مدتی از بَر میشدم چون من با بخش قهوهش سروکار داشتم و این یک مورد تا امروز مثل ترک عادت موجب مرض است، در من به همون شکل باقی مونده. از کافههای آاِسپ و دادمان به کافههای مرکز شهر رسیدم و علاقهی من به دریافت کافئین لاته و کاپوچینو هرروز بیشتر و بیشتر میشد. پیادهروی به اضافهی قهوه به اضافهی سرخوشی کافئینش هم به شکل دیوانهواری ادامه داشت. لذت تجربهی دیدن آدمهای جدید، فضاهای جدید، چیزی که هنوز هم مورد علاقهی من هست. مرحلهی بعدی داستان قهوه برای من با خوردن قهوهی دمی شکل گرفت. آدمها لبخند میزدند و مشغول معاشرت با هم بودند. منم قهوهی دمی مینوشیدم، معاشرت میکردم و لبخند میزدم. (این به اون در) قهوهی دمی به اضافهی کتابخوانی به اضافهی انجام کارها به اضافهی درس خوندن در کافه، هدیهی قهوه به من بودند. چه دوستیهایی که شکل نگرفت و چه دوستیهایی که عمیق و مستحکم نشد. قهوه حتی روزهای غمگین من کنارم بود و سبب شد دوران سختی و راحتی بهتر سپری شه. من لذت دیدن، بو کشیدن، مزمزه کردن، طعمیابی و نوشیدن قهوهی دمی، لذت کشف طعمهای تازه، لذت خوندن در مورد مسیر قهوه تا به شکلی که تصویرش رو در ذهن داریم به دست ما برسه و لذت گپ در مورد قهوهی دمی با باریستاها و عاشق قهوهها رو با چیز دیگه نمیتونم مقایسه کنم. دیدن نور شب در کافه خیلی زیباست. همینطور دیدن تلاش افرادی که در کافه کار میکنند، زحمت میکشند. همدلی کردن هدیهی قهوه به افرادیه که در کافه حضور دارند. شب با کافه و قهوه برای من معنای زیباتری پیدا کرد. قهوه رمز و راز شکلدهی به بخشی از زندگی آدمها مثل من بوده و هست. قهوه تمام زندگی بعضی آدمها در سراسر دنیاست. (در مورد این موضوع هم با هم صحبت خواهیم داشت) قهوه سبب میشه جهان رو بشناسم، به کیفیت فکر کنم و از دیگران یاد بگیرم. قهوه باعث میشه تا زحمت دوستان زیادی رو ببینم که در این صنعت حضور دارند و به اهداف و تلاششون احترام میذارم. جملهی آخرم خطاب به جناب قهوهست: قهوهی عزیز! از تو ممنونم.