الف میم
الف میم
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دل‌نوشت، به تاریخ ۱۸ تیر ۹۸

بسمه

الان که دارم این متن رو می‌نویسم، ظرفا رو شستم، بازی آخر شب رو داشتم و در ظاهر باید حال خسته‌طور و خوشحالی داشته باشم. نمی‌دونم چرا اما اینطوری نیست.

بعد از چندین بار «نه» شنیدن از فرصت‌ها، آدم‌ها و حتی خودم، فکرشو می‌کردم که دیگه در نداشته باشه. یاد اون اتفاق زمستون پارسال افتادم الان. همچنان سوزناک‌ه برام، زخمی عمیق که با هربار یادآوری ناراحتی تا مدتی دنبالم می‌کنه، سایه به سایه.

پارسال بود که فکر می‌کردم با خودم که شاید توانم داره تموم میشه، اما هر بار که اینو می‌گفتم تو خودم دیدم که ظرفیت سختی بیشتر رو دارم. راستش دیگه یاد گرفتم باهاشون کنار بیام، ازشون فرار نکنم و یجوری حل و فصل‌شون کنم، اگه هم نمی‌شه که خودمو تطبیق بدم باهاش. مثل الان که هر بار می‌گم عادت کردم بهش ولی بازم انگار تازه اتفاقی افتاده.

یادمه که پارسال تابستون داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که چی. تا اینکه اقتصاد اومد و داره پُرَم می‌کنه از خودش و علاقه بهش. داره کم‌کم کاستی‌های زندگی‌مو جبران می‌کنه. منم دیگه دارم با انس گرفتن باهاش عادت می‌کنم. بیشتر بهش متمایلم، خسته نمی‌شم ازش ولو کاری باشه که برام خوشایند نباشه و بنظرم مسخره بیاد؛ بخاطر گل روی اقتصاد انجامش می‌دم. الانم انگار خلأهام دارن یواش یواش با اقتصاد پر می‌شن. نمی‌دونم حد ظرفیتم چقدر ولی ترسم از اینه که ده سال دیگه که به خودم بیام، ببینم چیزی ندارم جز اقتصاد و یه حسرت بزرگ از نداشته‌هایی که با اقتصاد پرشون کردم برام بمونه. ایشالله که نمی‌شه. ولی مگه با ایشالله و ماشاءالله ست؟

خسته که می‌شم، بازم کار خوب و در چهارچوب کلی‌م دارم که انجامشون بدم. مطلوبیت یک کار کم میشه، کار بعدی خوبی هست که مطلوبیت کم شده رو جبران کنه. دارم سَر می‌کنم این روزا رو، به چه قیمتی؟ نمی‌دونم! هرچی هست، فعلاً که جواب داده برام. مثل سیگاری که بعد از یه جر و بحث سنگین، آرومت می‌کنه، می‌شونتت سر جات و یه آخیش با صدای بلند می‌گی و راحت می‌شی.

راستش نمی‌دونم چرا دارم اینارو می‌نویسم. انگار که دارم تو دفترچه خاطرات می‌نویسم. اما هرچی هست، نه می‌تونم بگم داره راحتم می‌کنه و نه اینکه حالمو بدتر می‌کنه. انگار تکلیفم با خودم مشخص نیست. اما اشتباه‌ه. تکلیفم مشخصه! اما زندگی چرخش یه جور دیگه داره می‌چرخه. فقط می‌تونم بگم بر وفق مراد نیست. آینده بهتره؟ نمی‌دونم! چون مطمئنم بدتر از اینم می‌تونه بشه و حتی بنظرم ظرفم پُر نشده. اما اللهم انی أسئلک العافیه.

وقتی چرخ زندگی بر وفق مرادت نباشه، بی‌تاب می‌شی. اما انگار شدم مثل آدم لالی که حتی فریاد هم بزنه بازم صدایی نداره. اینقدر مشکلات بقیه رو می‌بینم که می‌گم الحمدلله من تقریباً هیچ مشکلی ندارم.

به هر جهت، روزا دارن می‌گذرن و نمی‌دونم بعداً حسرت بهتر استفاده کردن ازشون رو می‌خورم یا نه. ایشالله که راضی باشم بعداً از خودم :)

کارشناسی‌م رو مهندسی نفت خوندم ولی ارشد رو اومدم تو علوم ظاهرا انسانی و دانشجوی ارشد اقتصاد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید