بسم الله
این متن رو دیشب نوشتم، لذا زمانهاش برای دیشب هستند :)
?امشب که داشتیم از کافه برمیگشتم، دوباره یادم اومد که آدمها همینن. متنوع و مختلف. باید بپذیرم تفاوتهایی دارن با تو که همیشه میتونن زندگی رو اونطوری که میلت هست بچرخونه. یک آدم حتی تو شرایط مختلف میتونه فرق داشته باشه، لحظهای که تو فکر میکنی میتونه کنارت باشه و کمکت کنه یا حالت رو خوب کنه خودش دچار مشکلات دیگهای باشه.
?فارغ از اینکه مشکلی داشته باشه، دارم یاد میگیرم که آدمها رو با تفاوتهاشون اگه درست میدونم کنارم نگه دارم. مدتی هست که سعی کردم دوستان دورهی کارشناسی رو کنار خودم ولو شده با یه پیامک، نگه دارم. برای من همچنان دیدن دنیا از دریچه افراد دیگه جذابه. دوست دارم کمکی از دستم برمیاد براشون انجام بدم. نمیخوام رشته اتصالی که هست، به گره افتادن تو زندگیم بند باشه فقط؛ اگه کاری داشتم پیام بدم. حداقل خودم روم نمیشه اینطوری. یه جاهایی تونستم ولی خیلی از موارد واقعاً نتونستم متاسفانه. فراموش کردم یا دلم راه نیومده. اینا از نقطه ضعفمه، چیزی که آسیبپذیرم میکنه.
?انگار هنوز باور نکردم که همه مون تو دنیا تنهاییم. چیزی که تنهامون میکنه، فقدان دوستهای نزدیک یا اقوام و عزیزانمون نیست. بنظرم واقعیت این هست که ما اساساً تنهاییم، مگر در مواردی خاص. خلقتمون که در طول خواست باری تعالی بوده اینطوریه. ما نیاز داریم به بودنش. به حضورش تو لحظه لحظه زندگی مون. اینکه فراموشش کنیم، بحث دیگهایه ولی واقعیت اینه که اینطوره.
?فراموشی رو هم «خودش» تلاش میکنه کمتر کنه. مشکلات میذاره، سختیها میذاره. لازم باشه اون چیزهایی که خیلی دوستشون داری، وابستهشونی رو از قلب میندازه بیرون بدون تعارف. قلب مال خودشه، ساخته که اونجا باشه. بمونه و باهات همراه باشه. اگر بنا بود لحظهای باشه و آن دیگهای نباشه، توحید اینقدر سخت نبود.
?من که خودم تو شلوغیها استارتی میزنم و بعدش میشم مستمع جمع، دیگه نباید گلایهای کنم از نبود کسی. چیزی ندارم برای گفتن. تقریباً هیچی بلد نیستم. چرا باید خودمو به زحمت بندازم تا نشون بدم که مثلاً بلدم. سکوت و گوش دادن خوبه. کاش همیشه میشد تو سکوتم یاد بگیرم. کسی بود که آن به آن ازش یاد میگرفتم.
?چند هفته پیش، به مهدی گفتم که سکوت هم کلی چیز داره تا یاد بگیرم. خیلی خوبه سکوت. شایدم تنهایی رو گفته بودم در ادامه ش. امشب هم چیزی رو دوستی باز کرد برام که تیکه از آهنگ بود: «تو را با شبم آشنا کردم.» داشت توضیحش میداد این دوست که گفت: «آدم هایی که دوست داریم وارد خلوت و تنهایی شبهامون میکنیم. بعد کمکم تو شب باهاشون صمیمی میشیم.»
?این درسته، سکوت شب رو آدم با کسی شریک میشه که اشتراکی جدی باهاش داشته باشه. البته که بیشتر این سکوت رو باید با خودش سپری کرد: «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.» ما هنوز داریم خودمون رو سرکار میذاریم. این همه تنش داریم با بقیه که مثلاً چیزی داشته باشیم، تنها نباشیم، اصلاً بخشی وجودمون اینطوری انگار تعریف شده. اما « مَن أَصلَحَ فِیما بَینَهُ وَ بَینَ اللّه أَصلَحَ اللّه فِیما بَینَهُ وَ بَینَ النّاس.»
?این رو به وضوح فهمیدم که روابط دنیایی رو از سمت دیگهای داریم پیگیری میکنیم که خلاف اخباری هست که خدا بهمون رسونده. اینقدر تو چیزهایی داریم دست و پا میزنیم که کلاً خلاف رضایتشه. فکر هم میکنیم خیلی زرنگیم. با هر چیزی که شده میخوایم رقم پولمون رو زیاد کنیم تا به چیزایی که فکر میکنیم نیازمونه برسیم. یه روزی به دوستم گفتم که همه فکر میکنن باید بیشتر داشته باشیم. اما نمیفهمن که باید دو برابر بیشتر جواب پس بدن. اول اینکه از کجا آوردی؟ بعدش هم اگه قصر در رفتی، کجا و چرا اینطوری خرجش کردی؟
?ظاهراً هنوز باور نکردیم باید جواب پس بدیم. چون منی نمازش رو میخونه، مثلاً سرش رو هم تکون میده و تاسف میخوره برای غلفت همه الا خودش. تو محاسباتش اینکه خدا چی مورد رضایتشه لحاظ نشده. اما رضایت خودش که پشیزی مهم نیست تو دنیا، باید حتماً برآورده بشه. اصلاً دولا راست میشه که چی؟ نباید یادش بیاد که چه کصافطی داره به زندگیش میزنه؟! نوح -علی نبیّنا و علیه السلام- کل عمر ۷۰ ۸۰ ساله ما رو به سجدهای میگذروند. من اونوقت اینقدر دنبال ارتقای دنیامون هستم که یادم رفته اصلاً باید به چه چیزایی جواب بدم.
?بحث اولی این بود، تفاوتهای آدمها. برگردم بهش، باید بگم که این تفاوتها یک سلسله نیازهایی رو درست کرده اما همهاش رو خودش باید رو به راه کنه. کار حقیری مثل من نیست. منی که ساعت دیگهام رو خبر ندارم، چطور اینقدر راحت نسخه میپیچم، حرف میزنم و اظهار نظر میکنم. چرا این دهن وامونده همیشه داره حرف میزنه. این انگشتها دارن چیزهایی رو میگن که با علم خود من هم شاید در تناقض باشه. چرا سکوت نمیکنم؟! اصرار دارم نپذیرم که لازم نیست همیشه چیزی بگم؟ یه گوشه بشینم و گوش کنم؛ یاد بگیرم؛ کسی کمکی خواست کمکش کنم؛ امان از شوخیهام! دلها شکستن تو این بیمزگیهام. آدمها غصهدار شدن، اما کو چشمی که ببینه نباید این مسیر طی بشه؟
?خلاصه بخوام بگم: دلم تنهایی با تو رو میخواد، که من باشم و تو؛ سکوت من باشه و حرفهای تو؛ حب تو؛ علاقه به تو؛ اصلاً همهاش تو باشی و من نباشم.