باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند
تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند
گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند
مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند
ابر آزادی ز دریا روی در صحرا کند
باد نیسانی ز صحرا روی در دریا کند
آن دهان لاله ها پر لؤلؤ لالا کند
وین کنار سبزه ها پر عنبر سارا کند
چون سحرگه بلبل اندر گلستان آوا کند
مردم نابوده عاشق عاشقی پیدا کند
بوستان پیروزه گون شد شاخ گل بیجاده رنگ
باده بر از گل شمیم و گل گرفت از باده رنگ
ابر زنگاری بهامون رنگ بردارد همی
باغ و بستان لعبتان خوش ببردارد همی
بر درختان صورت جوزا پدید آرد همی
هرکه بیند بوستان را چرخ پندارد همی
باد بر گل بار مشک تبتی آرد همی
کوه و صحرا را گوزن و رنگ بسپارد همی
قمری خوش بانگ بانگ از چرخ بگذارد همی
بانک او هرکس ببانک رود انگارد همی
عاشقان را دل بدست عشق بسپارد همی
تیر ناز از جوشن جان یار بگذارد همی
عشق مرد افزون شود چون بشنود نام بهار
نیست مردم هر که عاشق نیست هنگام بهار
خیل سرما رفت و خیل نوبهاران آمده است
قمری نالنده بر شاخ چناران آمده است
روزگار عاشقان و باده خواران آمده است
ابر نالان گشته همچون سوگواران آمده است
گوهر از دریا همه بر میوه داران آمده است
ابر بر صحرا و بستان ژاله باران آمده است
باد هر سوئی روان چون بی قراران آمده است
تا بنفشه زلف و لاله رخ نگاران آمده است
تا نهفته لاله گرد جویباران آمده است
گوئی از یاقوت گرد جوی باران آمده است
عاشقی کردن کنون و باده خوردن خوش بود
خاصه آن کس را که ساقی لعبت دلکش بود
خوش بود می خوردن اندر گلستان هنگام گل
تازه گردد جان من از باده و از نام گل
جام می پر کن که گیتی کرد پر می جام گل
داد می بستان به آغاز گل و انجام گل
نیکتر باشد کشیدن می بشادی نام گل
می نکو باشد بشادی نام گل هنگام گل
آورد باد سحر در بوستان پیغام گل
ابر آراید بمروارید جام اندام گل
ای خوش آنکس کو غنیمت بشمرد ایام گل
عندلیب آسا شود مست و خراب از جام گل
نرگس اکنون سوی گل پیغام نسرین آورد
دست نسرینش سوی گل جام زرین آورد...
"قطران تبریزی"
۱۴۰۲/۱۲/۲۹