برای تعطیلات، طبق معمول کوله ام را به دوش گرفته ام و به قول آنوری ها هیچ هایک و به قول خودمان کوله گردی می کنم. در حال برگشت از سفر، سر جاده ای ایستاده ام تا به تهران برگردم. سواری شخصی مشکی رنگی ترمز می کند و سوار می شوم.
زن و شوهری هستند جوان به همراه فرزند دخترشان. دخترک ۱۲ ساله است. بعد تر ها که با هم دوست تر شدیم سنش را پرسیدم و با لبخندی جواب داد دوازده.
از جاده ای رد می شویم که با فاصله ای از میان یک دره در حال عبور است. هر دو طرف آن کوه ها هستند که برف روی انها جولان می دهد و چشم ها را می نوازد.
دخترک دست در کوله پشتی اش می کند و دفتر نقاشی سیمی با صفحه های سفید و بی خط را در می آورد و شروع به نقاشی می کند. او هم چون من شیفته این کوه ها شده است.
کتابی در دست دارم از استاد هوشنگ مرادی کرمانی که قبل تر ها آن را خوانده ام. کتاب نامش ته خیار است.
معمولا در سفر کتاب هایی را می خوانم که خوانده شده اند و از آن لذت برده ام و در سفر دوباره خوانی می کنم.
جمله ای را از کتاب بیاد دارم که می گفت: زندگی به خیار می ماند، ته اش تلخ است. و موضوع داستان اولش (مجموعه سی داستانی) حول این می چرخد که خیاری که به زندگی تشبیه شده، ته اش تلخ است یا سرش؟
دخترک با قلمش ارام قله ها را پشت هم می کشد. ماشین تکان می خورد و قلم اش لنگ می زند. می خندیم و پیچ و خم جاده را پشت هم طی می کنیم.
در همین حین همسر راننده خیاری تعارف می کند و من که در حال خواندن کتابی با عنوان ته خیار هستم این را به فال نیک گرفته و آن را با کمال میل می پذیرم. راننده ساکت است و پخش ماشین در حال پخش ترانه های پاپ امروزی است.
مگه داریم، این همه عزیز تر از جون
مگه داریم
حال هیچ جز این حال نداریم
آره خوب و سرحالیم.
در عمق این ترانه باید محو شد واقعا بسکه که دلچسب است. دارم به این فکر می کنم که معین و سیاوش، بنان و دلکش، داریوش و ابی، شجریان و لطفی، مشکاتیان و کلهر مگر چه کم دارند که این عمو این ها را انتخاب کرده است. البته موزیک سلیقه ای است و بر این دوست هیچ ایرادی وارد نیست ولی برای من سوهان روح بود. و از قدیم گفته اند هر گلی بویی دارد. اما حیف آمد آن مناظر زیبای جاده ای را با کمانچه ای از کلهر نظاره گر نباشم.
اما بر گردیم به تعارف خیار
من با دیدن خیار لبخندی میزنم و با این سوال پیش می روم که ته خیار تلخ است یا سرش؟
زن متعجب نگاهم می کند و حتما در ذهنش جرقه ای خورده است که یک تخته ام کم است و می گوید: خب معلوم است ته اش.
کتاب را نشانش می دهم و می گویم در این کتاب داستان حول این سوال می چرخد که اگر زندگی به یک خیار تشبیه شود، ته اش تلخ است یا سرش. و داستان از اینجا در یک ماشین به سمت تهران آغاز می شود که خیار ته اش تلخ است یا سرش؟ شما چی فکر می کنید؟
زن ادامه می دهد خب این بستگی دارد که چطور به زندگی نگاه کنید. گاهی تلخ و گاهی شیرین است شاید در میانه ها تلخ شود. بنظرم به ادم ها بستگی دارد.
مرد که ساکت پشت فرمان جاده را می پاید. می گوید: زندگی را اگر تجملی ببینید سخت می شود و تلخ. یکی هست پولدار ولی اصلا خوب زندگی نمی کند و تلخ است زندگی اش. یکی هم هست که فقیر است ولی زندگی اش شیرین است.
مرد داستان را به مادیات می کشد و شروع می کند از مشکلات مالی گفتن. دل پری دارد از روزگار و ته خیار بهانه ای شده است برای برون ریزی. تا ۱۲۰ الی ۳۰ کیلومتر آنورتر درد و دلش ادامه می یابد تا اینکه زن به صدا می آید که: آقا بس است دیگر، اگر ناراضی هستی از این مملکت برو. و مرد که گویی کشیده ای آب دار خورده باشد به یکباره خاموش می شود و تا تهران هیچ کلامی نمی گوید. گویا زن از آن زن ها بود.
زوج خوش مشربی هستند و دختر شیرینی دارند. دخترک با ان سن کمش یاداشت روزانه می نویسد. کیف می کنم وقتی دخترک اینقدر باحال است.
به تهران می رسیم و آن ها را بخدا می سپارم. از دخترک با اجازه والدینش عکسی از نقاشی کشیدنش گرفته ام که در اینجا برایتان گذاشتم و این سفر هم با تمام خاطراتش به پایان رسید و اما
اما اخرش معلوم نشد که خیار سرش تلخ است یا ته اش؟
شما چطور فکر می کنید؟
کتاب ته خیار مجموعه ای از سی داستان کوتاه است که از حق نگذریم فوق العاوه است. اگر از آن بیست و نه داستان دیگر خوشتان نیاید که قطعا خواهد آمد. بخاطر همین داستان اولش که ته خیار باشد ارزش خواندن این کتاب را دارد.
بعضی دوستان با رمان و داستام کوتاه خواندن مشکل دارند و بر این اعتقادند که وقتشان به بطالت خواهد گذشت. بر این باور دارم که رمان و داستان کوتاه کمک می کند تا با دقت بیشتری اطراف را دید. انسان ها را درک کرد. و کلی فایده دیگر.دکتر سریع القلم در بلاگش یکی از ویژگی های افراد با پِرنسیپ را اینطور شرح می دهند که:
رُمان میخوانند تا به پیچیدگی ها و تنوع رفتار انسانها پی ببرند.
thymeflower.ir