چراغ سی و چهارم: جبر و اختیار
خواهمت افشا کنم رازی مزید
در قدیم با نام ارث و ژن، جدید
حالیا امروز اندر علم جان
صورت و سیرت ز ژن گردد عیان
هر چه خلق و خوی و احساس و سرشت
بوده از اجداد آدم سرنوشت
این همان جبر وراثت بوده است
آمده در ژن چو قانون الست
جبر تاریخ است این در جان و تن
هم تناسخ باشد اندر هر بدن
هر کسی مجبور و منسوخ است و بس
سر نوشتی بدتر از این نیست پس
مردگان در زندگان جان می کنند
زندگان منسوخ اجداد خودند
این تفکر از تناسخ حالیا
آمده در ژن چو قانون بقا
حالیا امروز این علم بغی
آمده تقدیس کفر آدمی
نیست کس مسئول این و آن خویش
چون بود مأمور ژن در جان خویش
هر کسی معلول اجداد خود است
لاجرم اندر اراده بی خود است
جمله نیکی و بدی در هر بشر
ارث اجدادی بود از خیر و شر
جمله امراض و صفات و کار و بار
آمد از جنی بنام ژن ببار
هر کسی باشد ز یک ژن در عذاب
این بود تقدیس کفر و ظلم ناب
علم ژن آمد ز کفری بس قدیم
وحی آن باشد ز شیطان رجیم
هر چه انسان را ز خود سازد بری
می کند جانش به جنی همسری
پس چه باشد فرق انسان و نبات
پس چه باشد آدمی اندر حساب
پس معاد از این نظر آید عبث
پس تماماً کفر و بی دینی و بس
کافرانند پیرو اجداد خویش
این چنین علمی کنند بیداد خویش
جبر ژن باشد چو علم کافران
کامدستی مذهب آخر زمان
خودپرستی ژن پرستی آمدست
ژن پرست هم میشود تاریخ پرست
هر که شد کافر ازین کفر ذلیل
میشود اندر نژاد خود علیل
هرکه خود را می بجوید از نزاد
پس رها گردد ز ژنهای نژاد
علم ژن هم بس دروغی راست شد
آدمی هم هر چه بر خود خواست شد
هر که خواهد اختیار و انتخاب
پس نیاید او به علم ژن حساب
دین که باشد راه حق اختیار
در نبردست با نژاد و با تبار
مؤمنان با ژن ستیزند از نزاد
کافران ژن می پرستند از نژاد
در قیامت ژن نیاید در خطاب
اختیار میزان کار است و حساب
هر که خواهد چون خدا از خود بزاد
باید از خود وارهد اندر نژاد
رستگاری نیست جز رستن ز ژن
پس خروج از زمان است و ز سن
علم ژن دجال این دوران بود
خصم جان و عزّت و ایمان بود
همچو مسری دیدن امراض جان
علم ژن هم تهمتی ست بر مردگان
علم ژن باشد عذاب فکر و روح
از برای کافران دین عدو
آدمی چون از نزاد آمد همی
پس ندارد در نژاد همدمی
آنکه چشمش بر نژاد و ارث خویش
باشد او در بند جن و حرص خویش
هر که دین و دل دهد اندر نژاد
باشد اندر بند تاریخ عناد
اینکه گویم پس چه باید کردنم
اختیار خود بود بر گردنم
هرکسی کو پیرو مردم بود
جمله امراضش همه مسری شود
دل بهر کسی میدهی چون او شوی
پس بده دل بر خدا چون هو شوی
تا رهی از ژن و ویروس و جنون
تا مصون آئی به خودآ در کنون
راه و رسم انبیاء از بهر داد
نیست جز راه رهائی از نژاد
علم هرکس اجر او اندر جهان
ژنتیک باشد جزای کافران
سرنوشت باشد کتابی در برت
کو نویسی هر دمی اندر سرت
آنچه را که جبر می نامند بشر
پس بود خود اختیار ای باهنر
چونکه جبر را می کند خود اختیار
اختیار را می کند جبراً نثار
آب و خاک و شهر و جنس و رنگ تو
هم زبان و عادت و فرهنگ تو
باشد آن بخش از کتاب سرنوشت
کو نداری اختیار در این بهشت
چونکه این وجه از حیات خویشتن
چون بهشتی می پرستی اش وطن
مابقی زندگانی از خودی
سر برآرد از بهشت بی خودی
سرنوشت و جبر باشد ظرف کار
هر چه اندر آن بریزی اختیار
آنچه را جبرش بخوانی ظرف توست
آنچه خوانی اختیارش حرف توست
هر که دارد فکر جبر و اختیار
او بود خود اهل قدر و اعتبار
از کتاب( چهلچراغ معرفت) اثر استاد علی اکبر خانجانی
لینک دانلود رایگان بیش از 171جلد کتاب از همین نویسنده :
https://drive.google.com/file/d/1zXuKPJ1PuKONLewyXIe0huzfIxfU_GmT/view?usp=sharing
یا
https://up.20script.ir/do.php?filename=c861-ketab1401.rar
یا از طریق یکی از کانال های تلگرامی :
https://t.me/sheytan_shenasi20/22