چراغ بیست و ششم: خماری
چونکه آدم از بهشت آمد برون
در خماری بود و جویای کنون
چونکه از حالش برون آمد دمی
از بهشت جان سقوط کرد آدمی
نیست شیطان جز زمانیت بجان
بیقراری در وجود باشد از آن
چون دمی از خویشتن آمد برون
آمد اندر دام شیطان سرنگون
هر که ز اکنون شد برون بیگانه شد
در برون از خویشتن بی خانه شد
در بدر شد در خرید خانه ای
یا که اندر سرقت بیگانه ای
این خرید و سرقت و دربدری
عشق نامیده شود یا همسری
تا که شاید لحظه ای گیرد قرار
در کنار خویشتن همتای یار
کار و بار و بازی و جنگ و گریز
جمله باشد جستجوی آن عزیز
آنکه اندر خویش بی یاور شدی
در برون خانه پشت در شدی
تا که شاید دربی از خود وا شود
بار دیگر یاورت پیدا شود
آدمی در طول این تاریخ دور
پشت درب خانه اش رفته به گور
لیکن اندر جستجوی درب خویش
خود فراموشش بشد در حرب خویش
حالیا در عرصه آخر زمان
آمده پایان امیدش عیان
چون به یمن علم و صنعت شد بکام
لیکن از سوی دلش نامد پیام
چون بهشت صنعتی آمد به دست
پس بدانستی که دامی دیگر است
جمله آمال و هوس آمد به بار
لیکن او با خویشتن نامد قرار
چونکه هیچ دربی ز خود نامد پدید
پس بباید از تمام خود رهید
اشکم و زیرشکم ارضاء شدی
لیک هیچ راهی به قلبش ناشدی
راه نسیان شد علاج آخرش
مستی و تخدیر آمد در سرش
این چنین ابلیس آمد در برت
تا به سرقت آورد عقل سرت
چون نمی یابی در هستی خویش
پس بباید رست زین پستی خویش
حالیا دوران مستی آمده
عصر عشق و می پرستی آمده
چند روزی آدمی از خود برفت
از زبونی زمانیت برست
لیکن این حال بهشتی اش نبود
بلکه شیطانی ورا از او ربود
بلکه پنداشتی بهشت باشد همین
حالیا این دوزخت باشد یقین
آنچه را اکنون خود می خواستی
خود فراموشی خود پنداشتی
درب دوزخ باز شد بر روی تو
دم بدم آتش بود در سوی تو
حال پنداری چو یابی همدمی
خانه ای با یار و عیش و بی غمی
پس شوی عاشق به هر بهانه ای
تا که غیری را کنی چون خانه ای
چند روزی این امید آری به سر
ناگهان معشوق بگریزد ز در
بولعجب دیوانه ای هستی تو مرد
کی کسی هستی خویش ایثار کرد
کی کسی از خانه اش خواهد فرار
تا تو اندر خانه اش گیری قرار
هر کسی چون تو بفکر خانه ای
تا به سرقت آورد بیگانه ای
آن کسی را که نمودی صید خویش
عاقبت صیدش شوی از کید خویش
خانه گل نی توان سرقت نمود
خانه دل کی توان سرقت نمود
ای برادر عاشقی بد سرقتی ست
سرقت بد یمن و بد عاقبتی ست
هیچ آیا تو شنیدی از کسی
عاشقی یابد قرار اندر کسی
حالیا بشنو تو راز اعتیاد
از زبان آنکه رفته است به باد
عشق بودی کو مرا نابود کرد
هستی ام بر باد داد و دود کرد
این جزای دزدی هستی بود
بدترین دزدی همین پستی بود
نام آن عشق و لقب ایثار بود
لیکن اندر باطن آدم خوار بود
اعتیاد باشد جزای عاشقان
توبه ای کن تا رها گردی از آن
گر تو عاشق بوده ای پس انتقام
از کجا برخاست زان ایثار تام
خانه دل باشد از آن خدا
پس کسی را نیست در آن خانه راه
هر که غیر از حق درین خانه شدی
خانه دل شد حریق بی خودی
خانه جان و دل هر آدمی
از برای صاحبش باشد همی
هرکسی کو وارد این خانه شد
از خماری رست و خود مستانه شد
تا به که باشی حرام خوار ای پسر
نان خود خور تا مباشی دربدر
خانه هستی خود کردی رها
خانه مردم بجوئی از ریا
ای برادر سمت و سوی خانه شو
پشت درب بسته اش بنشین مرو
پشت درب خانه دل شو گدا
آنقدر بر در بزن کاید خدا
انهمه بر درب بیگانه زدی
چند روزی هم بزن درب خودی
آدمی باشد خلیفه خدا
پس درین خانه بمان ای ناخدا
اندر آن بنشین که باشی مستحق
تا خماری ات شود مستی حق
او بود لایق برای عاشقی
پس برو در سمت او گر صادقی
چونکه بنشینی بجای خالقت
خالقت آید به ناگاه عاشقت
کای قراری یابی اندر این و آن
پس برو در خانه خودآ بمان
صد هزار افسوس بر این آدمی
خانه خود را نمی خواهد همی
خانه خود خانه خودآی توست
او فقط در انتظار جای توست
آنکه اندر خویشتن بنشسته است
دلبر و معشوق هر دلخسته است
آنکه روزی از دل خود رفته بود
از حضور خالق خود جسته بود
کل راه این رفتن و برگشتن است
از خدا تا خالق و از خلق رستن است
از کتاب(چهلچراغ معرفت) اثر:
استاد علی اکبر خانجانی
لینک دانلود رایگان بیش از 171جلد کتاب-کتاب صوتی-اشعار عرفانی-معضلات جامعه ما با راه حل و... از همین نویسنده :
https://drive.google.com/file/d/1zXuKPJ1PuKONLewyXIe0huzfIxfU_GmT/view?usp=sharing
https://up.20script.ir/do.php?filename=c861-ketab1401.rar
یا از طریق یکی از کانال های تلگرامی :
https://t.me/sheytan_shenasi20/22
یا وب سایت :
https://www.khanjany.org