هرچه خواهی هر زمان آن می شود
ليکن اندر پرده پنهان می شود
تا که لایق گردی از بهر ثمر
تا نیاید از برایت جور و شرّ
تا بُود در خواهشت تردیدکی
کی دعا گردد اجابت با شکّی
گر بدانی خواهشت را از یقین
آن یقین شاهت نماید بر زمین
کی دهد مادر به کودک سینه اش
تا نبیند گریه دیرینه اش
گه نمی دانی چه می باید تو را
بهر هر دردی چه می آید دوا
نام چیزهائی ادا بر لب کنی
بر وبال درد ناگه تب کنی
تب کند دردت دوا و غافلی
نعمت حق را بدینسان جاهلی
هر دعائی گرچه با اخلاص ودین
شرک باشد در بر اهل یقین
هر دعا از جهل و غفلت آیدت
کفر و بي دیني و شرک افزایدت
آدمی بنشسته بر جای خدا
بی نیاز مطلق است از هر دعا
بی نیازی ای پسر، خاموش باش
در مقام هستی ات باهوش باش
از دو عالم بی نیازی و صمد
دست دو عالم به تو کی می رسد
زین گدائی توبه کن سلطان باش
چشم بگشا جان جاویدان باش
گر دعائی هم کنی گاهی ز جهل
رو به درگاه دلی عالی واهل
یا خدا را در دلت آری به دست
یا زدست آنکه برجایش نشست
پس رها کن این «خدایا»ی گمان
باد نفس است و خدای کافران
گفت قرآن این سخن را ای پسر
هست الله از خودت نزدیکتر
منبع:کتاب غزل عشق،اثر استاد علی اکبر خانجانی
https://www.khanjany.org/wp-content/uploads/2022/11/pdf/kotob/ghazaleeshgh.pdf