زن کامل
همیشه زن و مرد را مکمل یکدیگر دانستهاند. این سخن بدان معناست که زن و مرد به تنهایی ناقص میباشند و در رابطه با یکدیگر است که میتوانند به کمال وجودی در خود دست یابند و به همین دلیل است که بیشتر احکام دین بر روابط زن و مرد استوار است.
مرد بار دنیوی وجود را بر دوش میکشد و زن بار معنوی وجود را.
مرد معنا را از زن میستاند و زن دنیا را از مرد میستاند و در تبادل دنیا و معناست که این دو به تعادل وجودی در خود میرسند و آرامش و قرار مییابند.
در ذات زن گوهرهای وجود دارد که مرد را به آن عاشق میکند و در این عشق است که مرد، معنا را از زن دریافت میکند و زن نیز با تسلیمشدن در قبال عاشق، دنیا را از مرد میستاند. مرد عاشق موظف است در قبال معنایی که از معشوق دریافت میکند دنیای وی را تأمین کند و زن معشوق نیز موظف است به ازای دنیایی که مرد برایش تأمین میکند معنای وجودش را تسلیم مرد کند.
بنابراین عاشقیّت هویّت ذاتی مرد است و معشوقیت هویّت ذاتی زن است و دیگر هویتّهای مرد و زن از این هویت ذاتی مرد نشأت میگیرد. بهطور مثال اگر در زندگی، مرد همیشه فاعل است و زن مفعول، مرد همیشه سازنده است و زن مصرفکننده و غیره به همین دلیل است.
اما عاشقیت و معشوقیت دو هویّت داده شده از جانب خدا به زن و مرد است. دو هویتّی که مرد و زن برای رسیدن به آن هیچ تلاشی نکردهاند بلکه آن را بعنوان هدیه از خداوند دریافت کردهاند. و مرد و زن به میزانی که آداب عشق را در رابطه با یکدیگر ادا نکنند خداوند نیز این هدیه را از آنان میستاند. اما این آداب چیست؟
مردی که با منّت دنیای زن را تأمین میکند و زنی که با منّت وجود خود را تسلیم مرد میکند هر دو آداب عشق را زیر پا مینهند و خداوند نیز این دو هویت ذاتی را از آنان میستاند، هویتی که تنها آبشخور احساس وجود در زن و مرد است. زیرا مرد به میزانی که عاشق است احساس وجود دارد و زن به میزانی که معشوق است دارای احساس وجود است و زن و مردی که این هویّتها را از دست دهند مواجه با احساس پوچی و افسردگی در خود خواهند شد.
بنابراین زن و مرد برای حفظ مقام عاشقیّت و معشوقیّت در خود باید تلاش کنند و با تکبری که بواسطه این دو هویّت در آنها پدید میآید در خود جهاد کنند. زیرا عشق در عاشق و معشوق ایجاد تکبری ویژه میکند. عاشق از بابت اینکه چنین قدرت دوستداشتنی دارد به خود مغرور میشود و معشوق نیز از بابت اینکه اینچنین دوستداشتنی است به خود مغرور میشود و همین تکبر است که باعث میشود مرد با منّت دنیای زن را تأمین کند و زن نیز با منّت وجود خود را تسلیم مرد کند.
بنابراین جهاد با تکبر برخاسته از عشق در زن و مرد، تنها راه حفظ این هویت در آن دوست. اما تا زمانی که مرد در مقام عاشق است و زن در مقام معشوق هنوز هیچ کمالی رخ نداده است زیرا زن و مرد همچنان دو انسان ناقصند که باید بواسطه یکدیگر نقص خود را جبران کنند.
مرد ناقص است به سبب اینکه فاقد آن گوهرۀ معنوی در خود است همان گوهرهای که بواسطه آن بر زن عاشق شد یعنی نیازمند زن شد و زن ناقص است به سبب اینکه فاقد آن قدرت و توانایی و تعقلی است که بتواند زندگی آرامی را در دنیا برای خود پدید آورد و همین نقصان است که او را به تعقل و قدرت مرد نیازمند ساخته است.
بدون شک زن و مرد به میزانی که بر نقص خود واقفند و نیازهای خود را به دیگری میپذیرند، توانستهاند بر علیه تکبر خود در قبال هم جهاد کنند و این جهاد باعث حفظ این دو هویّت میشود اما اگر ما انسان کامل را همان انسان بینیاز میدانیم باید بگوییم مرد زمانی به کمال میرسد که بتواند گوهرۀ معنوی زن را از آنِ خود کند و زن زمانی به کمال میرسد ک بتواند قدرت و تعقل مرد را که از عاشقیت او نشأت میگیرد از آن ِخود کند و یا به عبارت دیگر مرد زمانی به کمال میرسد که معشوق شود و زن زمانی به کمال میرسد که عاشق شود.
معشوقیّت مرد در واقع نشانه بیرونی از این واقعیت است که وی توانسته آن گوهره معنوی در زن را که وی را مبدّل به بتی قابل پرستش برای مرد میسازد دارا شود و به همین دلیل وی نیز همچون زن قابل پرستش میشود.
عاشقیّت زن نیز نشانۀ بیرونی از این واقعیت که وی توانسته آن قدرت روحی را که در مرد وجود دارد که باعث ولایت وی در زن میگردد و زن را تسلیم خود میسازد همان نیرویی که دنیا را تسلیم مرد کرده است و به او تعقل و شهامت و جسارت بخشیده است دارا شود.
اما رسیدن به چنین کمالی در زن و مرد حاصل جهاد بر علیه تکبر در قبال یکدیگر است. بشر همیشه برای رسیدن به چنین کمالی در طول تاریخ تلاش کرده است و گویی بهطور ناخودآگاه میدانسته است که تنها راه رسیدن به این کمال این است که زن، مرد شود و مرد، زن شود. و ظاهراً امروزه ما در دنیایی زیست میکنیم که تمامی مردان، زن صفت میباشند و تمامی زنان مرد صفت میباشند پس آیا باید گفت بشر به کمال وجودی خود رسیده است؟
اما در مشاهده این زنان مردنما و مردان زن نما هیچ نشانی از کمال و قدرت و زیبایی و بینیازی دیده نمیشود بلکه ما با زنان و مردان بیهویت و بازیچه و افسرده و...روبرو هستیم.
بقول حضرت علی هر گاه که در تلاش برای رسیدن به هدفی، نتیجه کاملاً وارونه میشود بار دیگر به ابتدای تلاش خود بر گردد و نیّت خود را در آغاز راه جستجو کند که تمامی این وارونگی حاصل وارونگی در نیّت بوده است.
زنان اگر در طول تاریخ برای مرد وارشدن تلاش کردند نه به این دلیل بود که میخواستند دست از معشوقیّت خود در قبال مردان بردارند بلکه آنان با تلاش برای مردشدن سعی کردند که عاشقیّت و فاعلیّت مردان را انکار کنند و بر معشوقیت و ناز خود در قبال مرد بیفزاید و به مردان بگویند اگر واقعاً عاشق ما هستید باید خیلی کارهای دیگر هم برای ما انجام دهید در غیر این صورت ما تمامی عاشقیّت و مردانگی شما را به سخره میگیریم و خودمان برای کسب دنیا تلاش میکنیم و هیچ نیازی هم به شما نداریم و این شمایید که به ما نیازمند هستید این را هرگز فراموش نکنید؟!
مرد با طرد و لعن زنانیّت زن به زن بارگی و زن واری و زن صفتی مبتلا شد و زن هم با خود پرستی زنانهاش و لعنتکردن مردانگی مرد به مردباره گی و مردواری مالیخولیایی مبتلا شد و این هر دو عذاب حاصل از این کفر و انکار است که علیرغم میل خود به آن مبتلا شدند. و بدینگونه بود که زن با تکبر در قبال مرد و طرد و لعن وی از خانه خارج شد تا بینیازیاش را به مرد اثبات کند و حاصل چنین نبرد خونینی زنانی مرد صفت و سرگردان بین زن و مرد پدید آمدند.
درحالیکه زن در صورتی میتواند مردانگی را که همان عاشقیّت است در خود ایجاد کند که در قبال عشق مرد تکبر نکند. تکبری که به شکل ناز در قبال مرد بروز میکند و پا گذاشتن بر ناز همان زیر پا نهادن معشوقیّت است و در محبت و توجه به مرد است که زن میتواند به مقام عاشقیّت در خود دست یابد و اینگونه به کمال میرسد.
در طول تاریخ زنان اندکی توانستند با تواضع در مقابل عشق مرد و تسلیمکردن تمام وجود خود در قبال مرد بر ناز نشأت گرفته از محبوبیّت خود فائق آیند و به مقام عاشقیّت دست یابند و اینان همان زنانی میباشند که اسوۀ کمال زن در تاریخند.
و تنها چنین زنی است که به امیّت وجود خود دست مییابد و به مقام مادریّت در قبال فرزندان خود میرسد و فرزندان حاصل از این رابطه همان امامان تاریخند و به همین دلیل رَحِم این زنان پرورش دهندۀ امامت (امیّت ) در تاریخ بودهاند. امامت ظهور امیّت زن عاشق است و این همان زن کامل است.
مثالهایی از زنان عاشق در طول تاریخ عبارتند از:
هاجر که عاشق برحضرت ابراهیم شد و اسماعیل حاصل چنین عشقی است.
حضرت خدیجه عاشق بر حضرت محمد شد و فاطمه حاصل چنین عشقی است کهام الائمه میباشد.
حضرت فاطمه عاشق بر حضرت علی شد که امام حسن و امام حسین و حضرت زینب حاصل چنین عشقی هستند.
شهربانو عاشق بر حضرت حسین شد و او را خواستگاری نمود که مابقی امامان حاصل این ازدواج هستند.
و اما اگر امامت از امام حسن جاری نشد به سبب این بود که جعده همسر امام حسن تسلیم ولایت او نشد یعنی بر او عاشق نشد و لذا قاتل او شد و امامت در این رابطه نابود گردید.
پس امامت حاصل عشق زن به همسر مؤمن خویش است همانطور که رسالت حاصل عشق مرد به همسر مؤمن خویش است. که در حضرت ابراهیم هردو صورت رسالت و امامت در این دو نوع عشق به وجود آمد: اسحاق حامل رسالت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق حضرت ابراهیم به ساره بود و اسماعیل حامل امامت حضرت ابراهیم بود که نتیجه عشق هاجر به حضرت ابراهیم بود.
📗 منبع :دائرة المعارف عرفانی،جلد اول،فصل اول
✏️مؤلف : استاد علی اکبر خانجانی
📆 تاریخ تألیف :1389 ه.ش