1. اگر هر قومی بهاندازهی ايرانيان اين همه مفاخر جهانی و اساطير انسانی میداشت، مبدل به نژادپرستترين اقوام بشری میشد. ولی از آنجا که قوم آريایی قوم عاشق است، طبعاً نمیباید دچار خودشيفتگی میشد، همانطور که نشده است؛ ولی اي کاش کمی میشد تا لااقل دچار ازخودبيگانگی و خودبيزاری نمیگشت. زيرا تاريخ مردم ايران يکسره تاريخ مافات و مکافات عشق است و اين است که بر قوم ايرانی در طول تاريخ بسيار بهندرت ايرانيان حکمرانی جامعی داشتهاند. ولی همین خصلت ايرانی باعث شد که فرهنگ همهی اقوام بشری از شرق تا غرب جهان را در خود حل و جذب نموده و تعالی بیابد و جهانی گردد. و لذا هیچ قومی چون ايرانی اين همه شخصيتهای ماندگار در جهان به بار نياورده است؛ شخصیتهایی که همهی جهانيان در مقابلشان سر تعظيم فرود میآورند. خواجه شمس الدين محمد ملقب به حافظ در رأس اين افتخار جهانی و تاريخی قرار دارد.
2. پرداختن به حافظ بالا بردن خويشتن است و تحقير کردن خويش. زيرا هرکه با حافظ روبرو میشود در او گم میشود و چون خود را میيابد، موجودی حقير و زار و در حال موت است از فرط حقارت و حماقت خويش. حافظ قلهای نه دست نيافتنی که غير قابل تصور است. و اين است معنای رندی او. فهم رندی حافظ به مثابه فهم و تصوری از تماميت حافظ است. رندی حافظ بيش از آنکه محصول پيچيدگی اشعارش باشد، معلول غايت لطافت و چند بُعدی بودن معارف او است.
3. هر خوانندهای حافظ را عين خود و خود را عين حافظ میيابد. و چنين احساسی را تقريباً در هیچ انسان ديگری تا اين حد نمیتوان سراغ گرفت. اين احساس ذاتپنداری با حافظ، راز ديگری برای فهم حافظ است: حافظ به مثابه يک آئينهی تمامقد و جام جهاننما.
4. رندی و آیينهگری حافظ دو روی سکهی هويت او است که بهظاهر در تضاد است، ولی امری واحد است. همانطور که خودش رندیاش را از غايت سادگی و صدق خود خوانده است. يعنی کمال صدق، رندی است و رندی غايت صدق است. و حکمت صديقين تماماً وحدت اضداد است و به قول امروزیها ديالکتيکی.
5. پس حافظ در جرگهی صديقين است در معنای قرآنیاش.
6. گويند که محمد ما در نوجوانی در محضر استادی همه فن حريف در علوم زمانه و از جمله علوم دينی و قرآنی تعليم يافت که اين استاد، کلاس درس خود را از نيمهشب آغاز میکرد و صبح سحر به پايان میرسانيد. و عجب رندی بوده است اين استاد حافظ که تعليمات خود را در ذات شب زندهداری شاگردانش میکاشته است. و اي کاش همهی آموزشها اينگونه باشد که در اين صورت تعليم عين عبوديت میشود و علم عين عرفان و سير الیالله . بیترديد اين استاد، نه تنها نخستين معلمِ دينی و علمی او، بلکه معلم عرفانی او بوده است و ذات و جادوی شبزندهداری را به حافظ تعليم داده است.
7. گويند که حافظ در دوران جوانی به شغل نانوایی در شيراز اشتغال داشته است و اين نانوایی پاتوقی برای مباحثات علمی و ادبی و عرفانی بوده است. چه شغل بامسمایی برای يک عارف و شاعر جوان.....
منبع:کتاب انسان کامل،سرگذشت علیین،صفحه 154،اثر استاد علی اکبر خانجانی
مطلب کامل را در لینک زیر دانلود کنید:
https://erfanalavi.site/
در اين نانوایی، به مردم شهر نان میداد و روح.
8. گويند که حافظ از خانوادهای تقريباً مرفه و اشرافی بوده است، هرچند که خود در نيمهی دوم عمرش با فقر و فاقه دست به گريبان شده است و در اشعارش از فقر خود حکايت میکند و به آن میبالد و اين گوهرهی دين محمد است که : الفقرُ فخری.
9. گويند که حافظ در آغاز جوانی، حضرت علی (ع) را به خواب ديده و از اين واقعه زبان غيبگویی و چشم باطنبينی يافته است. بدين ترتيب بايد او را از عليين و علويان عاشق دانست، هرچند از خاندانی سنیمذهب به روايتی.
10. گويند که حافظ مريد روزبهان دوم، فرزند يا نوهی روزبهان بقلی معروف بوده است. همانطور که اشعار حافظ چيزی جز بيان شاعرانهی عرفان ثقيل روزبهان نيست که عرفان جمالی است و تماماً شرح جمال يار و تفسير شطحيات شيخ شطاح روزبهان بقلی میباشد.
11. حافظ، معراج و بارانداز عرفان و تصوف عاشقانهی ايرانزمين است که همهی اساطير عرفانی ما را پشت سر دارد: حلاج، عطار، سنایی، مولوی، عراقی، سعدی، روزبهان، بابا طاهر، غزالی و ... و رد پای همهی اينها در اشعار حافظ کاملاً آشکار است که چند تن از اينان همشهری اويند چون حلاج، سعدی و روزبهان.
12. گويند که حافظ از همان کلاس استادِ شبزندهدارش کل قرآن را حفظ شده است و نام حافظ از همین رو بر وی نهاده شده است و محمد را از يادها برده است.