عرفان شیطانی و عرفان رضوانی
۱۔ عجب است از دریای ادبیات عرفانی و گزارش سیر و سلوک روحانی در اعماق نفس انسانی هیچ اثر و گزارشی از شیطان و شیطان شناسی نیست. گوئی عرفای ما فقط با ملائک و عوالم جبروت و لاهوت سروکار داشته اند و هیچ گذری بر شیطان و نفس اماره خود نداشته اند و به ناگاه و به نیم نظری از ناسوت به لاهوت پرتاب شده اند و اینست که این ادبیات و معارف را جز خودشان فهم نمی کنند ولی مسئله اینست که پس برای چه عمری هدر داده و این گزارشات را نوشته اند.
زیرا آنکه خود عارف است و این عوالم را سیر و طی نموده که نیازی به گزارش دیگران ندارد و اگر نه برای یک مبتدی بایستی از نفس اماره و شیطان و انواع حیله ها و ترفندها و لطایف وسوسه ها و القائات شیطان سخن گفت تا او اول شیطان را که در لحظات زندگی روزمره اش فرمان میراند بشناسد تا بتواند از چنگش خود را برهاند و سپس به عوالم ملکوت و بالاتر راه یابد.
اینست که این ادبیات ملکوتی عملاً هیچ بنی بشری را بکار نیامده و نخواهد آمد ، الا رونق بازار دکانهای دجالی است و یا موضوع کسب و کار اهالی مدرسه و مواد اولیه تفسیر شرق شناسان و اسلام شناسان و اسطوره سازان ادبی که عملاً در خدمت تلبیس ابلیس است و بس و تنها خدمتش به مردم اینست که در قبال ادعاهای هورقلیائی و جبروتی آنان در احساس حقارت ابدی ساقط شده و تسليم يأس ابليس شوند.
۲ - در قیاس با آن نوع ادبیات عرفانی است که چه بسا بر ما اشکال می گیرند که: این چه نوع عرفانی است که فقط از پستی ها و فلاکت ها و حماقتها و جنونها و جنایات نفس سخن میگوید و جهنم را به تصویر می کشد و آدم را از هر چه عرفان بیزار می کند!!
۳- ثلث اول و ثلث آخر سیر و سلوک عرفانی تمامی اخبار و آثار ناسوت و حیوانیت و شرارت نفس است هم در سیر از خلق به حق و هم در رجعت از حق به سوی خلق. فقط در ثلث وسط واقعه سیر از حق در حق است که تماماً مشاهدات بهشتی و ملکوتی و لاهوتی است. گویا عارفان ما از اول و آخر این راه خبر نداشته اند یا نداده اند و فقط وسط واقعه را گرفته اند و جز از نور و حور سخن نگفته اند. آدمی گاه در اصل درستی این واقعه و سیر و سلوک تردید میکند. چگونه می شود آدم بناگاه بر عرش باشد و جز عشق نیابد.
۴- اینست که فاصله عارفان ما از مردم براستی از عرش تا فرش است. زیرا هیچ گزارشی از راه طی شده ننموده اند و اگر کسانی چون عطار در منطق الطیر سخن گفته اند به افسانه و استعاره و زبان پرنده و درنده است و نه بشر. بجای آنکه زن، دیو و دد و فرشته و خدا را به زبان انسان برگردانند زبان انسان را به منطق و الفاظ اجنه و ملائک و حیوانات آورده اند و حالا یک مترجم میخواهد تا زبان آنها را به بشریت برگرداند که منظور از هورقلیا و کوه قاف و سیمرغ و هدهد و ترکیب اوخمایی و هیکل شعشعانی چیست.
۵- عرفان شیطانی همان عرفان انکار و گلایه و مکر و خدعه و خودفریبی و مالیخولیا و جنایت است. یعنی عرفان واقعیت زندگی میلیاردها انسان بر روی زمین است.
۶- چگونه است که اینهمه انسان بر روی زمین آمده و رفته و هست و خواهد بود، عرفان و راز و رمزی ندارند و حیوانات و ستارگان و ملائک آنهمه عرفان دارند در حالیکه بقول خود این عارفان کل کائنات برای این مردمان آفریده شده و در تسخیر آنان است. چطور است که مردم دارای هیچ راز و حقیقت و متافیزیکی نیستند و در هفت زمین و آسمان آدرس و نشان و ردپائی ندارند و میلیارد میلیارد آنها به اندازه یک پر سیمرغ افسانه ای نمی ارزد. بی شک این عرفان قرآنی نیست اصلاً عرفان طبق ادعای خود عارفان هم نیست که انسان را ذات موجودات میداند که در هر چیزی بر جای واجب الوجود نشسته است.
۷- درست به همین دلیل است که وقتی از اسرار پائین تنه و شکم و اعضاء و جوارح و مسائل اقتصادی و جنسی و جنونی و جنائی می نویسیم در حیرت میشوند که: این چه عرفان من درآوردی است، این بدعت است، این حرفها چه ربطی به عرفان دارد، عرفان همه عشق و حال و حق و نور و جلال و جبروت است و ... .
8- ما هم میگوئیم که حرفهای شما به هر چیزی ربط داشته باشد به انسان ربطی ندارد و عرفان انسان نیست، بلکه عرفان شاهان و خوانین و درباریان در پای منقل است و لذا بدون وافور نمیشود با این عرفان رابطه ای برقرار کرد. تازه حالا هم که اکثر مردم پای منقلند باز هم عرفان شما بدردشان نمی خورد و از عرفان گوگوش و داریوش و بیتل ها فیض می برند و البته عرفان مدرن پورنو که طبقه هفتم بهشت را در مقابل دیدگان مردم نقد می سازد .
۹ - همین عرفا و بانیان عرفان یعنی امامان ما می گویند که ۹۹۹ مرتبه از هزار وادی عشق و عرفان تماماً ابلیس شناسی است و فقط پله آخر است که خداشناسی است. حال چطور میشود که این عرفانهای مشهور و کهن ما درست بعکس گزارش کرده اند و حتی یک پله از این نردبان هم شیطان شناسی ندارد.
10- ادبیات عرفانی ما، الفبای خواندن و نوشتن و چهار عمل اصلی سیر و سلوک را ندارد. همه تعالیم عرفانی ما از حوزه و دانشگاه و خانقاه بیدرنگ از تخصص شروع میکنند که چطور میشود که عارف شد و خدا را دید. هرگز سخن از آدم شدن و از حیوانیت و دجالیت و جنون و شیطنت رها شدن در میان نیست. از هزاران درد بی درمان مردمان سخن نیست. و اینست که محصلین عرفان ما همه باید اشراف و شاهان باشند که جز خود خدا هیچ کم و کسر دیگری ندارند و البته منظور اینست که حالا چطور میشود خود خدا شد و کائنات را به یک لقمه بلعید . پس این عرفان سلطانی و جهانخوارانه و شیطانی است.
۱۱- عرفا اوصیای امامان در میان مردمند نه اوصیای سلاطين. ولی بنظر می رسد که دومی درست تر باشد و به همین دلیل همه آنها دارای لقب " شاه" هستند که به علی چسبانیده شده است که کسی شک نکند که فلان علیشاه چه منظوری دارد. و لذا فقط باید دست بوسید و حق حساب را داد تا عرفان در عالم خواب حواله شود !! و اگر هم حواله نشد در ادای ورد از مخرج حنجره یک مشکل فنی پیش آمده که باید کفاره اش پرداخت شود و ...
۱۲- سهروردی در حکمت الاشراق، ملاصدرا در اسفار و بوعلی در اشارات براستی از چه سخن میگویند. از کابوسی سخن میگویند که در فقدان عرفان دچارش شده و بختک خدایان یونان و هند آنی روحشان را آزاد نمی گذارد. و اینست که نهایتان به رمان نویسی پرداخته اند که صد رحمت به رمانهای اروپائی که لااقل مردم و هر کسی به قدر فهمش چیزی مییابد. براستی کدام ایرانی یا مسلمانی رمان "حى ابن يقظان" را که هزار سال پیش نوشته شده خوانده است. این کمال نبوغ یک داستان پرداز است ولی نه عرفان. بوعلی پزشکی بود که به داستان نویسی رونمود مثل چخوف. او نه حکیم بود و نه عارف چخوف حکیم تر از بوعلی است.
۱۳- اگر کسی بخواهد از آثار این بزرگان یک فیلم تهیه کند از جنس فیلم " جنگ ستارگان " از آب درمی آید .
۱۴- عرفانی که انسان را از واقعیت زندگی خود غافل و بیگانه سازد، بی شک عرفان شیطان است . عرفان یعنی نشان دادن خدا در خاک و انسان در آسمان. و اینهمه هذیان از این بابت است که این عرفان معجونی از فلسفه یونانی و معارف اسلامی و احادیث قدسی است نه معرفت نفس که منجر به معرفت رب می شود.
۱۵- عیبی در قصه گوئی نیست ، قرآن غرق در داستان است ولی چرا این حکیمان ما بجای عرفانی کردن قصص قرآن به اساطیر و هذیانهای رومی و یونانی و هندی مبتلایند. و آن قصه های بی اساس را اینقدر اهمیت میدهند و وقایع قرآنی را که جمله واقعی هستند بی ارزش می یابند.
.
۱۶- احادیث قدسی و معراج پیامبر مملو از حکایات عرفانی است که بندرت مورد توجه این حکیمان قرار گرفته است ولی در عوض مبادرت به تولید افسانه های خیالی و بی ریشه می کنند.
۱۷- قصه های چخوف و داستایوفسکی و کافکا و هدایت خود ما بسیار حکیمانه تر و عرفانی تر از افسانه های آن حکیمان بزرگ است.
۱۸- اگر قرار باشد حکمت و عرفان را در قصه ریخت همان کاری است که مولانا کرده است که هر کسی در حد خودش برداشتی می کند.
۱۹- این حکیمان اصلاً زمین را در شأن خود نمیدانند و لذا در پشت بام آسمان به جستجوی ارزش هستند . در اوستای خودمان کره زمین یک فرشته حقیقی است. جناب سهروردی که به احیای حکمت ایرانی پرداخته، چرا از معارف اوستائی بهره نگرفته است و بلکه عاشق تطبیق معارف ایرانی با سمبل های افلاطونی است. آیا این جز حقارت و مالیخولیای هویت ایرانی است این ایرانی اهل آذربایجان ، زردتشت و اوستا را رها کرده و بدنبال افلاطون است. لعنت بر اسکندر مقدونی!