عنوان کتاب : غزلی ز دگر سو
مؤلف : ادگار آلن پو
مترجم : استاد علی اکبر خانجانی
تاریخ ترجمه :7711
تعداد صفحه:95
مقدمۀ مترجم:
وقتی آدمی گنده می شود گوئی مغزش گَنده می شود و بخارات این گندیدگی را هم ایده و آرمان و فلسفه و منطق و حساب می خواند . بتدریج پاکی و سادگی و روشنی دوران کودکی و نوجوانی مبدّل به کدورت شده و حیرت و مکاشفه و دیدن تبدیل به عادت و تقلید و تلقین می گردد و بخاری سیاه ، آئینۀ جان را می پوشاند و تاریکی اندک اندک روح را از میدان به در می کند . شهادت تبدیل به قضاوت می شود و آنگاه آدمی احساس می کند که چیز بس عزیزی به سرعت در حال از دست رفتن است . این احساس در سنین بلوغ به طرز مرموزی به صورت نوعی مقاومت و طغیان بروز می کند و آخرین تالش برای نجات یک روحی که در حال رفتن است ، صورت می پذیرد . ولی بتدریج که دوران نوجوانی سپری می شود و فرد دربساط تلّه های سنّت و فرهنگ و منطق و نیازهای جاهالنۀ محیط ، احساس می کند که دست به تالش عبث زده است و آنگاه بتدریج به این اصل ِ ناحق فرهنگی اعتقاد می یابد که :»خوب ! جوانی بود و جاهلیّت و جنون!« . و ادگار آلن پو از جمله انسانهای انگشت شماری بوده است که تا جانی در تن داشت روحش را حفظ نمود و تن را قربانی روح کرد و نه به عکس .
در آمریکا بودم به قصد مثالً تحصیل . دوستی آمریکائی یافتم جوانمردی چهل ساله دکترای ادبیات انگلیسی و عاشق ادبیات جهان . با عملگی امرار معیشت می نمود و عاشق شاعرانی بود که شاعرانه زندگی می کردند و به قول فروغ فرخزادشعرشان تشریفاتی نبود بلکه بیان واقعیّت زندگیشان بود و به قول قرآن کریم از آن دسته از شاعرانی نبودند که می گفتندآنچه را که هرگز به آن عمل نمی کردند ، یعنی شاعران شعاری ! روزی در منزل این دوست میهمان بودم که سخن ازماهیّت هنر به میان آمد تا رسیدیم به هنر در جامعۀ آمریکا . واین دوست گفت که : »آمریکا همه چیزهایش زرق و برقی وآدم گول زن و دمدمی است و به نظر من تنها چیز ماندگار و ارزشمندی که دارد »پو« است «. و من که تا آن روز حتّی نام»پو« را هم نشنیده بودم و اصالً نمی دانستم که نام یک انسان است یا یک خوراکی ، گفتم : پو چیست ؟ خنده ای کرد وگفت بسیار متأسّفم که دانشجوی علوم انسانی هستی و این همه از شعر و هنر دم می زنی و در آمریکا درس می خوانی و»پو« را نمی شناسی . وبه ناگاه شروع کرد شعری را خواندن . در حال خواندن این شعر ، شوق و دردی عظیم در صدا وصورتش آشکار شد و براستی مرا به وجد و مستی ای مبتال کرد که قبل از آن در خودم سراغ نداشتم . حالتی بسیار شبیه ذکر و سماع دراویش مولویّه به من دست داد . و احساس کردم که روحم در آتش می رقصد : از درد و بصیرت به رقص آمده است . آری ، او در حال خواندن شعر »کالغ سیاه « )Raven ) بود . وبدین ترتیب با پو آشنا شدم و سالها بعد یعنیبه سال 1313 به ناگاه یک بار دیگر روح پو به سراغم آمد و مرا واداشت تا اشعارش را عمیقاً بخوانم و از این خواندن بهخودی خود ترجمه ای حاصل شد که در این کتاب می یابید .
جالب و حیرت آور اینکه درست همان شبی که ترجمه اشعار پو را آغاز کردم ، به وقت نیمه شب بود که به ناگاه تمام شهرتهران به لرزه در آمد . نخستین موشک عراق بر سر تهران فرود آمد . وبدین ترتیب صحنۀ بیرونی شعر پو نیز فراهم آمدو من در شرایطی کامالً واقعی قرار گرفتم و در مدّت کوتاهی اکثر اشعار پو را گلچین نموده و خواندم و ترجمه کردم . درواقع شعر را خواندم و شعر در روحم تبدیل به فارسی شد و من از روی آن نوشتم و شعر پو را بار دیگر سرودم .
یا از سایت زیر:
غزلی ز دگر سو - برگزیده اشعار ادگار آلن پو - مجموعه آثار استاد علی اکبر خانجانی (khanjany.org)