دوزخش جهل است و جنّت معرفت
هر یکی زاید هزار وصد صفت
شکوه ها جعل است و رضوان واقعه
واقعه حق است و شکوه شایعه
خوب نقد است و بدی بدبینی است
چونکه بدبینی همه بی دینی است
راه دین از نیستی تا هستن است
زین گذرگاه معرفت بربستن است
معرفت در قلب هستی جا شده
هستی از این نوردل پیدا شده
توشه ره چیست ؟ نور معرفت
نیست چیزی جز حضور معرفت
معرفت برتر ز هستی آمده
چونکه هستی زین اثر برپا شده
هر که هستی را شناسد هستی است
اندراین ره صدهزاران پستی است
هردمی بشکستن و نابودی است
بعد هر نابودی ات را سودی است
چونکه قلب هستی ات بشکسته شد
گلستانِ معرفت گلدسته شد
معرفت را هر دمی بشکستن است
چونکه هستِ نوزخاکش رستن است
گر شکستی خویش را صدمرحبا
ورنه بشکسته شوی با صد جفا
ظرف هستی مکر شیطانی بود
ظرف را بشکن که انسانی شود
پوسته را بشکن که مغز آید پدید
مغز را بشکن که آید چشم دید
چونکه چشم قلب تو بیدار شد
معرفت زین دیده هستی دار شد
رمضان 1375
منبع:کتاب غزل عشق،اثر استاد علی اکبر خانجانی (https://www.khanjany.org/ghazaleshgh/)