می بینم (در تصدیق غزلی از شاه نعمت الله ولی)
نشسته به حشر کبریای وجود
عالمیان به قهر نار می بینم
هزار نبی و ولی را کشتند
باز همه را در انتظار می بینم
مکاتب خوش لعاب این دوران
همه دود و گرد و غبار می بینم
عجب که مدافعان عدالت را
همه مزدور جیره خوار می بینم
همه عاشقان خدمت خلق را
به خون خلایق خمار می بینم
اهل اندیشه و اصول و نظر
مظهر جور روزگار می بینم
بین قاتل و مقتول و سوگوار
اتحادی بس استوار می بینم
جهان می رود بسوی وحدت کذب
در یگانگی اش انفجار می بینم
عصر مصلحت است و وقار و ادب
لیک اندر قلوب انزجار می بینم
همه پیغمبر نیکی اند و صفا
به باطن همه را زشتکار می بینم
خدا و حقیقت یکی است اندر جان
لیک دکان دین بی شمار می بینم
عجب حکایتی است حدیث حیات
مردگان غرق افتخار می بینم
چو نیست نور حیاتی اندر دل
آدمی جمله مرده خوار می بینم
همه در سبقتند و اندر شتاب
لیک انجماد را عیار می بینم
بازار خودفروشی دوران
پر رونق و برقرار می بینم
اندیشه تهی ست ز محبت و مهر
به هر خیال طناب دار می بینم
دلها سیاه شد ز کبر و حسد
به هر دلی عذاب نار می بینم
جهان شد غرق ظلمت عالِم
در احیای عشق اضطرار می بینم
مشهود که جهید زین دور عبث
در دل روزگارش به دار می بینم
از کتاب غزل عشق سروده استاد علی اکبر خانجانی
این کتاب را می توانید از وب سایت زیر دانلود یا سفارش دهید: