هر کسی معتقد است که دیگران او را اصلاً درک نمیکنند. همین امر موجب انزوای درونی و بیگانگی از همه میشود و تا سرحد انزجار به پیش میرود درحالیکه خودش را اهل فهم ودیگران را احمق میداند. چنین وضعی شاید هرگز به این شدت و فراگیر و جهانی نبوده است درحالیکه عصر سواد و علم و خبر و رسانههای جمعی و ارتباطات جهانی است آنچه که عملاً درنفوس بشری رخ میدهد انزوا و احساس تنهایی و بیگانگی از عالم و آدمیان است و عصر سوءتفاهماتی که قلمرو پیدایش انواع جدال و جنگهاست.
در این امرکه « هیچکس نمیفهمد» همه مشترکند. براستی این چه معمایی است؟
آیا تکنولوژی ارتباطات موجب اینهمه بیگانگی و سوء تفاهم و جنگهاست.و یا بالعکس. چرا اطلاعات تحصیلات مشترک موجب تفرقه و تضاد شده است؟ چرا مشکلات و دردهای مشترک بجای همدلی و همدردی و تفاهم به بیگانگی و نفرت انجامیده است؟ چرا باورها و دانش مشترک بجای ایجاد اندیشه و احساس مشترک موجب بیگانگی و عداوت شده است؟ چرا دانایی موجب نادانی شده است؟ چرا آرزوها و امیال مشترک موجب تفرقه و انزجار شده است؟ چرا آنگاه که شرایط و امکانات درک متقابل و اتحاد پدید آمده نتیجهای وارونه ببار آورده است؟ چرا مذاکره و تبادل نظر و ارتباطات کلامی مدرن که در تاریخ سابقه نداشته حاصلی معکوس داده است؟ چرا اشتراک موجب افتراق شده است. آیا جهل موجب اتحاد و دانایی موجب تفرقه و تضاد است؟ این بزرگترین معمای عصر جدید است که هنوز پاسخی نیافته است. گویی دوری موجب دوستی، و نزدیکی موجب عداوت است. گویی سخن گفتن موجب تشنج و انزوا و بدبینی و نفرت است. این نیز یکی دیگر از آرمانهای عصر جدید و دوران شکوفایی تکنولوژی است که محصول وارونه داده است. این بیان دگر از واقعه «حشر ونشر» در قرآن کریم است که از ویژگی عصر آخرالزمان میباشد: جمعی که موجب تفرقه میشود و تمدن مدرن را مبدّل به جمع تنهایان منزجر از یکدیگر ساخته است.
ولی اگر اندکی به خود آییم در مییابیم این دیگران نیستند که مارا نمیفهمند بلکه خود ماییم که اصلاً خود را درک نمیکنیم و چون خود را نمیشناسیم دیگران هم ما را نمیفهمند و آنگاه این خود - نفهمی را به گردن دیگران میاندازیم.
درحالیکه اکثر فلسفههای عصر جدید بر مبنای خود- آگاهی بنا شدهاند و اساس همه آنها روانشناسی و روانکاوی جدید است بیش از هر دورانی دچار جهل نسبت به خویشتن هستیم. درحالیکه اکثر انسانهای امروز لااقل یک کتاب روانشناسی مطالعه کردهاند و در اکثر خانهها کتابهای روانکاوی یافت میشود و در رسانههای جمعی نیز شبانه روز شاهد تجزیه و تحلیل روانشناسانه امور هستیم ولی در جهل و ظلمت و سوءتفاهمی فزاینده غرق میشویم و روابط اجتماعی و عاطفی و خانواده گی بهسوی جنگ خونین میرود و جامعه بشری گویی درحال انفجار است و هیچکس تاب تحمل دیگران را ندارد. براستی چه خبر است؟
قرآن میگوید قیامت آن گاه است که هر کسی تک و تنها میشود و هیچکس را یارای کمک به دیگران نیست و جز خدا یاوری نمییابید. پس بیاییم این تنهایی تاریخی و متافیزیکی را درک و تصدیق کنیم و از آن نگریزیم و دیگران را مسبب این وضع ندانیم و جنگ را پایان دهیم و لااقل در این تنهایی به وحدت و صلح برسیم چرا که این تنهایی همان محضر پروردگار و آستانه ظهور حقّ و مقدمه قیامت است. این جنگ با یکدیگر در واقع جنگ با تنهایی است و عین جنگ با خداست. دست از این جنگ برداریم و خدا را بپذیریم. خدا همان تنهایی ماست. فرار از این تنهایی یا منجر به عداوت و جنگ و جنون و جنایت میشود و یا به اعتیاد و خودکشی میانجامد. فرار از این تنهایی یکی از علل ذاتی فروپاشی خانوادهها نیز میباشد زیرا در هیچ رابطهای همچون رابطه شدید عاطفی، این تنهایی تشدید و تعمیق نمیشود و اگر درک و تصدیق نگردد موجب سوء تفاهمات و بدبینیها و انزجار و فروپاشی است.
تنهایی برترین حق انسان است چرا که انسان خلیفه خداست و محل هبوط احدیت است. تنهایی پذیری همان خداپذیری و توحید است. این واقعه امروزه بهصورت یک جبر جهانی و نزول ماورایی بر نفوس بشرفرود آمده است و یک توفیق اجباری و الهی است. همه تنهایند وتلاش مذبوحانه برای گریز از تنهایی منجر به عداوتها میشود. هیچکس نمیتواند دیگری را از این تنهایی خارج کند بخصوص دوستان و زن و شوهرها. امروزه بیش از هر زمانی راز بقای صالحانه هر رابطهای بر درک حق تنهایی استوار است. دیگر کسی نمیتواند به دیگران پناه برد و در دیگران جای گیرد و ایمن شود. این به معنای پایان تاریخ عشق نیز میباشد. و بهعلاوه غایت و کمال عشق نیز تنهایی است. تنهایی، حق عشق است و هر که آنرا تصدیق و درک نکند به نفرت وعداوت میرسد.
اینک جز عشق به پروردگار ممکن نیست. تنهایی همان حضور خداست و همین حضور است که همه را تنها ساخته و عشقها را برملا نموده و ناممکن کرده است. بیاییم تا به خدا عشق ورزیم و به او پناه بریم تا بتوانیم یکدیگر را دوست بداریم و لااقل تحمل کنیم.
اگر تنهایی خود را دوست بداریم دیگران را هم دوست میداریم. اگر تنهایی خود را فهم کنیم دیگران را هم فهم میکنیم. جز این راهی برای تفاهم و دوستی وجود ندارد.
اگر نتوانیم تنهایی را درک وتصدیق کنیم و دوست بداریم هیچ چیز و هیچکس در این جهان را نه درک و تصدیق توانیم کرد و نه دوست توانیم داشت.
امروزه ذات هر ادراکی بر درک تنهایی بشر است و فقط تنهایانند که میفهمند و دوست میدارند.
فصل سوم جلداول
منبع: دائرة المعارف عرفانی،جلد اول،فصل سوم،اثر استاد علی اکبر خانجانی (https://www.khanjany.org/theosophical-encyclopedia/)