میدانیم که انسان تنها مخلوقی است که به لحاظ وجودی و به دلیل انسان بودنش کافر است؛ یعنی منکر خدا است و بلکه خود دعوى خدایی دارد. و این بدان دلیل است که خلیفهی خدا است؛ یعنی بر جای خدا قرار گرفته است و از صورت و روح خدا صاحب وجود ویژه و اشرف مخلوقات میباشد. چون خدا در انسان است پس از چشم انسان دیده نمیشود، مگر اینکه از جایگاه خدایی خویش برخیزد و خروج کند و به جایگاه علمیخود بازگردد و مخلوقیت خود را بازشناسد تا آنگاه که خدا را دیدار و باور و بندگی نماید. این همان واقعهی از میان برخاستن در معرفت عرفانی ما است.
نفس آدمی در میان تن و روح (که صورت و ارادهی خدا است) حائل است و تا از این میانه برنخیزد، تن و روحش به وحدت نمیرسد و توحید حاصل نمیآید. آنکه از میان خود برخاست، آنگاه خدا را در یگانگی تن و روح خویشتن دیدار میکند. و البته از میان برخاستن جز به یاری یک انسان موحد دیگر بهمثابه امام یا پیر طریقت، ممکن نیست. این همان واقعهی ارادت - به معنای سپردن منیت خود به پیر - است تا پیر دستش را بگیرد و از میانه بلندش کند و او را با یگانگی تن و روح خودش روبرو سازد. ولى نفس آدمیچنان سخت از دو سو به تن و روح خود چسبیده که جز با مرگ برنمیخیزد. و لذا واقعهی مرگ، همان قلمرو رویارویی با خدا است. تقوا همان راه و روش تدریجی جدا شدن از این میانه میباشد. با تقوا آن چسب بهتدریج سست میشود و منیت آدمی از اسارت تن و تعلق روح جدا میشود. تقوا این چسبندگی را از میان میبرد و آنگاه موقع ارادت به یک پیر است تا تو را از این میانه برخیزاند. این است که فقط اهل تقوا قدر پیر را میدانند و دل به پیر میسپارند تا نجاتشان دهد.
منبع:کتاب دائره المعارف عرفانی جلد اول،اثر استاد علی اکبر خانجانی
این کتاب را به همراه 178 کتاب دیگر از همین مولف بصورت رایگان از لینک زیر می توانید دانلود کنید: