ویرگول
ورودثبت نام
علی اساسی
علی اساسیعلی اساسی هستم ،دانشجوی ارشد روانشناسی و منتور کسب و کار و اینجا قراره به روانشناسی با عینک کسب و کار نگاه کنیم ✅
علی اساسی
علی اساسی
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

دوربرگردان را دور بزنید ❗

سال ۹۷ بود که کنکور سراسری دادم، همون موقع بود که با رتبه ۱۳۰۰ منطقه در دانشگاه فردوسی مشهد و در رشته برق قبول شدم!

دانشگاهی که برام آرزو بود و رشته‌ای که اون روزها عاشقش بودم داشت برام اتفاق می‌افتاد...

ولی نمی‌دانستم که علاقه من صرفاً آواز دهل شنیدنه❗ نمی‌دانستم که اصلاً رشته برق در چه مورده؛ فقط توی ذهنم یک‌سری درس‌ها و فعالیت‌های خاص بود که با ورود به دنیای آکادمیک کاملاً همشون باد هوا شد❌

یک سال تمام سعی کردم خودم رو توی اون رشته و دانشگاه جا بدم❗

از تغییر می‌ترسیدم و اگر می‌خواستم انصراف بدم، انگار قرار بود یک موقعیت خارق‌العاده رو از دست بدم. در نهایت، در یکی از روزهای پاییز ۱۳۹۸، دقیقاً در ترم سوم، تصمیم خودم رو گرفتم❗ به پدرم پیام دادم و گفتم دیگه قصد ندارم این رشته و این دانشگاه رو به هیچ عنوان ادامه بدم و برای جمع‌بندی و تصمیم‌گیری به شهرمون برمی‌گردم.

بعد از برگشتن به شهر سریع تصمیمم رو نهایی نکردم. با افراد زیادی حرف زدم و همه اتفاق‌نظر داشتن که نباید این اتفاق رخ بده و بهتره ادامه بدم و چیزی که برای بقیه آرزوه، رو به همین راحتی رها نکنم❌

در عین حال صحبت‌هاشون قانع‌کننده نبود! من درگیر مشکلاتی با این رشته تحصیلی بودم که حرف‌های احساسی دردی ازشون دوا نمی‌کرد❗

در نهایت به خاطر صحبت‌های مختلف تصمیم گرفتم دو هفته برگردم به دانشگاه و بعد از اون تصمیم نهاییم رو بگیرم؛

توی دل دانشگاه با دوستای دور و نزدیکم صحبت کردم و اون‌ها هم اکثراً همین نظر رو داشتن که ادامه بدم...

توی دوگانگی رفتن و موندن بودم که یک روز توی سالن آمفی‌تئاتر دانشگاه، که دقیقاً پشت کانون موسیقی بود، یکی از سال‌بالایی‌هامون رو دیدم. شدیداً پکر بود و انگار دنبال یکی بود که گوش شنوا باشه براش؛

بعد از هم‌کلام شدنمون با هم، بهم یه چیزی گفت که تا مغز و استخونم یخ زد...

گفت: «دو سال پیش با خودم گفتم از این رشته میرم بیرون و دنبال علاقه‌م می‌گردم، ولی نکردم. الان دو ساله که دارم حسرت اون علاقه رو می‌خورم و هر روز می‌گم چرا شهامت ترک اینجا رو نداشتم.
بقیه بهم می‌گفتن از کجا معلوم چیزی که می‌خوای بری دنبالش علاقه‌ت باشه! درست هم می‌گفتن، من نمی‌دونستم علاقه‌م هست یا نه؛ ولی یه چیزی رو مطمئن بودم و اونم این بود که رشته‌ای که توش درس می‌خوندم علاقه‌م نیست و همین برای تصمیم کافی بود.
ولی الان چون سه ساله این مسیر رو اومدم، انگار توش گیر کردم! باتلاق تا زمانی که تا زانوت توش فرو نرفتی بهت شانس بیرون اومدن میده، به بعدش دیگه کاری از دستت برنمیاد.»

جملاتش برام مثل یک سیلی محکم بود، انگار یکی می‌خواست بهم آیندمو نشون بده؛ آینده‌ای که اصلاً دوست نداشتم تجربه کنم!

همون شب تصمیم رو گرفتم و فردای اون روز برای کارهای انصراف اقدام کردم❗

داستان بیرون اومدن من از فردوسی مشهد، داستان قبول شکست من در یک پروسه بیش از یک‌ونیم ساله؛ داستان شکست من از یک پروسه حداقل ۵ ساله‌ست، چیزی که براش درس خوندم، بی‌خوابی کشیدم و به خودم شدیداً فشار آوردم❗

ولی اون دانشگاه و اون شرایط چیزی نبود که من براش ساخته شده بودم. و الان که به اون پیچیدن نگاه می‌کنم!! الان که به اون اتفاق‌ها نگاه می‌کنم فقط یک جمله به خودم می‌گم و اونم اینه که: «دمت گرم علی، تو کاری رو کردی که خیلی‌ها شهامت انجامش رو نداشتن و واقعاً هم توی این داستان برد کردی!»

و امروزی که این رو می‌نویسم، می‌خوام به خواننده این داستان بگم: من یک‌بار یک تصمیم سخت گرفتم و شد! تو هم اگر شرایطت جوریه که فکر می‌کنی برات سخته، که فکر می‌کنی برات مناسب نیست، پیشنهاد می‌کنم همفکری کنی، مشاوره بگیری و به عنوان یک تمرین خودت رو بذاری توی ۵ سال بعد! آیا از موندن در اون شرایط راضی خواهی بود؟!

بهت می‌گم تصمیم سخت رو بگیر و مطمئن باش که نتیجه می‌گیری! مطمئن باش که می‌تونی و مطمئن باش که همه چیز بهتر میشه وقتی که تصمیم می‌گیری بپیچی و از مسیر درست بری.

علی اساسی aliasasi
علی اساسی aliasasi
کنکور سراسریتصمیمدانشگاه
۳
۰
علی اساسی
علی اساسی
علی اساسی هستم ،دانشجوی ارشد روانشناسی و منتور کسب و کار و اینجا قراره به روانشناسی با عینک کسب و کار نگاه کنیم ✅
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید