Ali Afshar
Ali Afshar
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

"افکار دیگر، اختاپوس در دریا، خودآگاهی عمیق، چابکی سازمانی و OKR"

شاید مفاهیمی که در یک نگاه ارتباط منطقی بین آنها وجود ندارد. بنابراین ناچارا گریز کوتاهی به کتاب با ارزش OtherMinds The Octopus, the Sea, and the Deep Origins of Consciousness

نوشته "Peter Godfray Smith" داشته باشم.

در این کتاب به صورت کلی به روش های خود آگاهی و اینکه تا کنون فکر می‌شد که انسان به عنوان اشرف مخلوقات و دارای پیچیده‌ترین و پیشرفته‌ترین سیستم عصبی و شناختی اشاره شده است. لذا منطقی به نظر می‌رسد میمون‌ها، دلفین‌ها به عنوان موجوداتی که تا بحال باهوش‌ترین گونه‌ها شناخته می‌شدند رفتارهای شناختی پیچیده‌تری از خود بروز دهند. چرا که ساختار مغز و سیستم عصبی و اندازه آنها به لحاظ تعداد سلول‌های عصبی به انسان نزدیکتر است.

در صورتی که این کتاب مثال‌های خلف زیادی برای موضوع مذکور اشاره شده است. مثلا کلاغ یا برخی از پرندگان کوچکتر که طبیعتاً اندازه مغز کوچکی دارند ولی در بسیاری از آزمایشات مسائل پیچیده‌تری را حل کرده‌اند که به جزئیات اشاره نمی‌کنم. برخی فرضیات به نسبت سلول‌های غشایی و ساختار سیستم عصبی در فیل و کلاغ و تفاوت‌های آنها اشاره می‌کند که تاثیر بیشتری از اندازه مغز دارد.

این موضوع در مورد سرپاپان (Cephalopoda) مانند اختاپوس‌ها (Octopus) نمود بیشتری دارد. چرا که طی آزمایشات بسیار زیاد -که نمونه های زیادی در پوتیوب وجود دارد- به تعبیر ما جانوران هوشمندی هستند. علاوه بر آن و مهم تر اینکه این جانداران هوش زیاد، دارای نوعی از شخصیت منحصر بفرد و قابل احترام هستند. چرا که گاها در مواقع یکسان رفتارهای متفاوتی از خود بروز می‌دهند که ناشی از شناخت و تصمیم گیری بر اساس محیط و حالات شناختی و درونی تعبیر شده است.

امروزه با بررسی بیشتر دانشمندان می‌دانیم که این سرپایان برای اینکه به این حد از شناخت و شخصیت برسند علاوه بر سیستم مرکزی و مستقل عصبی که به مغز ارتباط دارد به صورت غیرمتمرکز برای هر کدام از اندام حرکتی خود یک سیستم عصبی تقریباً مستقل دارند. اهمیت این موضوع به نظر من در مستقل بودن آن نیست؛ بلکه در "تقریباً مستقل" بودن آن است که هم به نحوی مدیریت حرکتی، تغییر رنگ پوست، لامسه، بویایی، قدرت مکشی و بازوانی تقریباً با بینهایت درجه آزادی را دارند هم هماهنگی هر کدام از واحدهای "تقریباً مستقل" در ارتباط می‌باشند. به عبارت دیگر اگر این سیستم عصبی مرکزی قرار بود کلیه حرکات و اقدامات دفاعی و تهاجمی یک اختاپوس را کنترل کند، تقریبا امروز شاهد وجود این موجودات شگفت‌انگیز در پهنه آبی نبودیم.

نکته دیگر موارد مرتبط به شناخت، تدریجی، تجربیو شخصی بودن آنهاست. یعنی مولفه زمان در شناخت و تکمیل و توسعه آن موثر است. غیر از آن این موضوع ناشی از تجربه، ارتباط و تعامل با محیط می باشد. البته مهم‌ترین نتیجه را زمانی باید انگاشت که این موضوع کاملاً شخصی و منحصر به فرد است. به عبارت دیگر اگر انتظار داشته باشیم در زمان و محیط یکسان برای توسعه شناخت دو فرد متفاوت-حتی دو اختاپوس مختلف- شناخت و نهایتاً شخصیت یکسان باشد، لزوماً به نتیجه مورد انتظار نمی رسیم. مثال‌های بیشماری در تفاوت‌های شخصیتی دوقلوهای همسان با استاندارد و محیط یکسان آموزشی و پرورشی می‌توان یافت.

تمامی موارد فوق عنوان شد تا به ارتباط این واقعیات اثبات شده و ظاهراً بی‌ارتباط به کسب و کارها و مولفه‌های موفقیت آنها اشاره شود. در محیط‌های کسب و کاری امروز با تغییرات بسیار سریع فناوری، بروز ایده‌های نو، روندهای اقتصادی، سیاسی و مشابه آن برای پایایی و پویایی یک کسب و کار روشها و الگوریتم‌های فراوانی وجود دارد. شاید الگوریتمی که دربرگیرنده سیستم‌های غیرمتمرکز ولی مرتبط باهم باشد را به عملکرد شناختی سرپایان شبیه دانست. چرا که برای بهره‌وری زمان و منابع، مقابله با تهدیدات محیطی، تلاش بهینه برای بقا و حتی رفتارهای سازمانی انگیزشی منابع انسانی می‌توان از الگوریتمی استفاده کرد که در حدی مستقل بوده و برای رسیدن به یک هدف و چشم‌انداز مشخص در یک راستا و به صورت هم افزا حرکت کند.

در این راستا بسیاری از اندیشمندان بر این باورند که سطح اول بلوغ هر سازمان شناخت، مستندسازی و پیاده سازی فرایندهای عملیاتی آن سازمان می باشد. به عبارت دیگر حتی اگر یکی از فرایندهای موثر سازمان شناسایی و مستند نشده باشد، به لحاط بلوغ سازمانی از سطح صفر فراتر نرفته است.

متناظر اجرایی شدن فرایندهای مستند شده در سطح اجرایی سازمان، نیاز به شناخت مدل کسب و کار در لایه میانی و اهداف، ماموریت و چشم اندار در لایه استراتژی می باشیم. فارغ از نحوه رسیدن به هر کدام از موارد مذکور از روشهای

· Bottom to up

· Middle out

· Top down

پس به ابزار و الگوریتمی نیاز داریم که باعث به هم پیوستگی و بهینگی لایه‌های مختلف سازمان شود. چنانچه استفاده از منابع سازمان و هم‌راستایی و هم‌افزایی آنها باعث ایجاد تمایز و رشد سریع‌تر و پاسخ دقیق‌تر به مولفه‌های محیطی خواهد بود.

یکی از این ابزارها و الگوریتم‌ها، OKR می‌باشد. در این ابزار با شناسایی اهداف(Objectives) و نتایج کلیدی (Key Results) می توان امید داشت که این ارتباط و هم‌راستایی به درستی تعریف شده باشد. الگوریتم OKR مشخصه‌ها و باید و نبایدهایی دارد که شاید به نحوی دربرگیرنده ارزش‌های سایر متدها نیز باشد. ذیلاً به برخی از آنها و نه تمام آنها اشاره می‌کنم.

· در الگوریتم OKR محدود به تعداد معینی هدف و نتیجه کلیدی هستیم. به عبارت دیگر اولویت‌دهی انتخاب اهداف و نتایج را تمرین می‌کنیم. می‌آموزیم از مسائل با اهمیت کمتر و کم اثرتر چشم پوشی کنیم.

· در الگوریتم OKR محدود به زمان هستیم. پس بایستی در زمان مشخصی به اهداف و نتایج مشخصی برسیم.

· در این روش کاملاً شفاف هستیم. یعنی بایستی وضعیت موجود و مطلوب کاملا کمی باشد. این شفافیت محدوده خاکستری ندارد. در جلسات ارزیابی نیز یا به نتیجه رسیده ایم یا نه.

· برای اندازه گیری موارد کمی بایستی ابزار مربوطه آماده شود. چنانچه با افزایش موارد کمی دچار بحران اندازه گیری شاخص ها نشویم.

· نتایج اقدامات در جلسات موسوم به CFR (Conversations, Feedback, Recognition) پایش می‌شود. این پایش منظم و دوره‌ای ناظر به نتیجه بوده و در راستای اصلاح عملکرد، اصلاح زیرساخت و حتی اصلاح هدف و نتیجه کلیدی می باشد. پس علیرغم شفافیت ترسناک این روش، دستگیری و توجه به رشد سازمانی بر مبنای تعامل، بازخورد و شناخت مدنظر است ، نه مچ‌گیری و توجیه.

· این الگوریتم صرفاً برای سطح کسب و کار (Business) نیست و برای هم‌راستایی و بهره‌وری در سطح واحد(Department) و افراد (Personnel) نیز بایستی آماده و با نمونه سازمانی مطابقت داده شود.

موارد دیگری را نیز به عنوان ویژگی‌های OKR می‌توان عنوان کرد. بایستی توجه داشت که این الگوریتم یا بهتر بگویم "ابزار" در راستای پیشرفت مستمر سازمان به درستی طراحی شده است. استفاده و برونداد بهینه این روش زمانی اتفاق می افتد که سیستم عصبی و مدیریتی سازمان بتواند نقش مرکزی و هماهنگ کننده بودن را به درستی انجام دهد. به عبارت دیگر واحدها به عنوان بازوهای مستقل ولی مرتبط و هماهنگ با سیستم مرکزی بتوانند از درجه آزادی عمل بی‌نهایت خود استفاده کنند. در مورد پرسنل نیز همین موضوع به طریق اولی صادق است. لذا برای اینکه این استقلال در عین هماهنگی به درستی کار کند نیاز با

· پرسنل " متخصص، خلاق و نواور"

· واحدهای "با برنامه پویا و و آشنا به محیط"

· و سازمان "با استراتژی مدون و پایا" باشد.

تلاش کردم با اقتاسی آزاد از کتاب ارزشمند "ذهن های دیگر" نوشته "پیتر گادفری اسمیت" این روش شناختی را به نوعی با الگوریتم OKR برای پیشبرد اهداف کسب و کارها توضیح دهم. البته با احترام به نویسنده توانمند این کتاب و بزرگان حوزه کسب وکار، این مقاله صرفاً برداشت آزاد بوده و طبیعتاً خوشحال خواهم شد نظرات ارزشمند عزیزان را در اصلاح این نگاره جویا شوم.

علی افشار

آبان کرونایی 1399 خورشیدی


business developmentokrmanagementother mindsstrategy
Experienced Top management in logistics, Skilled in Negotiation Business development Research & Innovation center idea maker, also crazy about flight, aviation & aerospace related topics.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید