رئالیسم جادویی: نارکوس دورانی را در کلمبیا به تصویر میکشد که در آن به واسطه ورود بیحساب و فراوان دلار از آمریکا و البته قدرت گرفتن کارتلهای مواد مخدر، ساختارهای واقعیت دگرگون شدند. به همین دلیل نیز سازندگان این سریال ظهور فردی چون پابلو اسکوبار را نشانهای از تولد رئالیسم جادویی در این سرزمین میدانند.
کشوری که در آن خشونت موج ميزند، عدالت مفهوم خود را از دست داده و شهرهایش مملو از مردانیاند که از مرگ هراسی ندارند و آگاهانه زندگی در خطر را انتخاب میکنند. داستانهای واقعگرایی را که در آنها عنصری غیرطبیعی وجود دارد در دسته رئالیسم جادویی قرار میدهند. عنصری اسطورهای که باعث میشود با دنیایی واقعی طرف باشیم که روابط علت و معلولی خاص خود را دارد. در کلمبیای آن زمان و در داستان سریال نارکوس، آن عنصر غیرطبیعی که باعث شد ساختارها و روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دگرگون شوند، اسکوبار بود. مردی که برای اولین بار کوکائین را به ایالات متحده قاچاق کرد و با فعالیتها و تصمیماتش کاری کرد که مردم در زندگی واقعی و روزمرهشان با چنان اتفاقهای غیرمنتظره و غریبی روبهرو شوند که در مواردی مرز میان واقعیتهای اجتماعی و داستانهای عامیانه و افسانهای از بین برود.
برخاسته از خاکستر: در آغاز فصل دوم، از زبان یکی از نیروهای جوان پلیس کلمبیا میشنویم که برخی از مردم آن کشور میگویند یک بار عدهای پابلو اسکوبار را کشته، جسدش را سوزانده و خاکسترش را در نقاط مختلف شهر پراکندهاند. اما او مدتی بعد از خاکستر برخاسته، زنده شده و همه افرادی که قصد جانش را کرده بودند به قتل رسانده است. این روایت میتواند تنها نمونهای از افسانهسازیها و داستانسراییها با محوریت شخصیت اسکوبار باشد که احتمالا آن دوره در کلمبیا طرفداران فراوانی نیز داشتهاند. سرزمینی که در آن همه چیز برای ساختن یک اسطوره از پسر تحصیل نکرده کشاورزی که به یکی از ثروتمندترین انسانهای دنیا تبدیل شد، آماده بود. همین حالا و سالها پس از پایان ماجرای اسکوبار، اگر در گوگل نام او را جستوجو کنید با داستانهای شگفتآور و غریبِ گاه واقعی و گاه حتی تخیلی مواجه خواهید شد که نشان میدهند سرنوشت و زندگی پر فراز و نشیب او همچنان قابلیتهای دراماتیک بسیار دارند. قابلیتهایی که هیچوقت به اندازه این سریال شبکه نتفلیکس از آنها استفاده نشده بود. اسکوبار به پشتوانه ثروت هنگفتاش، به افراد فقیر کشورش کمکهای بسیاری میکرد. برای مردم او سالها یک قهرمان و سلبریتی بود که بر خلاف سیستم دولتی، هوای طبقات پایین جامعه را داشت. یک شبهه رابین هود که به پادشاه نامشروع کلمبیا تبدیل شد و در دورهای بزرگترین کارتل مواد مخدر در جهان را اداره میکرد. میزان قدرت اسکوبار در کشورش به اندازهای بود که او تقریبا هر کاری که اراده میکرد را انجام میداد و هر چه طلب میکرد را بدست میآورد. اما برای این پادشاه کوکائین، شهوت اوج گرفتن به سادگی ارضا نمیشد. اسکوبار فردی بسیار جاهطلب بود که به واسطه قدرت حاصل از ثروتش، به راحتی در ساختار دولتی فاسد کلمبیا نفوذ کرد. اما برای او، این تنها آغاز رویاپردازیها بود. مهمترین رویای اسکوبار تکیه زدن بر صندلی ریاست جمهوری کشورش بود.
از این رو سیستم حاکم بر کلمبیا خطر او را بیش از همیشه احساس کرد و با حمایت دولت ایالات متحده، اسکوبار را از دنیای سیاست بیرون انداخت و حتی تجارتش را نیز بسیار تهدید کرد. نقطه آغاز نبرد اسکوبار علیه سیستم که برای سالها کلمبیا را به کارزاری خونین تبدیل کرد. اسکوبار رویای تبدیل شدن به انسانی بزرگ را در سر میپروراند. او میخواست همچون مردان برجسته تاریخ به یاد آورده شود و همواره مورد احترام قرار گیرد. اما وقتی دید قانون به علت نوع تجارت و جنایات گستردهاش اجازه راه یافتن او به سطوح بالای دولت را نمیدهد، برای رسیدن به هدفش از راه خشونت وارد و به دشمن شماره یک دولت و شخص رئیس جمهور کلمبیا تبدیل شد. نتیجه این زورآزمایی چیزی نبود جز جنگ، کشتار و وحشت. نبردی که در آن همه در برابر یک نفر قرار گرفتند. همه علیه پابلو اسکوبار. مردی خودشیفته، بیرحم و البته سر سخت که خود را نابغه میدانست و از جایی به بعد باید یک تنه هم در مقابل ارتش و پلیس کلمبیا، که توسط سازمان سیا و اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا پشتیبانی میشدند، و هم در برابر کارتلهای رقیب قرار میگرفت. در چنین شرایطی حفظ امپراطوری برای اسکوبار بسیار دشوار شد و شک و تردیدها او را تنهاتر و آسیبپذیرتر از همیشه کردند. نزدیکان و سربازان وفادارش یکی پس از دیگری قربانی تصمیمات او شدند و اداره امور برایش هزینههای گزافی را در پی داشت. به گونهای که اسکوبار در مقطعی حتی حاضر شد با دولت وارد مذاکره شود و تحت شرایطی به جرمش نیز اعتراف کند. اما در مورد مردی چون او که در نهایت تسلیم شدن برایش معنا نداشت، رسیدن به صلح ناممکن بود. به ویژه آنکه افراد حاضر در جبهه مقابلش نیز به هیچ عنوان نمیتوانستند در برابر وسوسه به دام انداختن و نابودی او مقاومت کنند. پابلو اسکوبار از مخفی شدن و فرار به خارج از مرزهای کشورش تنفر داشت و علاقهمند بود هر چه بیشتر دیده و از سوی عوام تحسین شود. او میخواست سلطان باشد و به هیچ عنوان نیز از آرمانهایش کوتاه نمیآمد. در چنین شرایطی باید هم انتظار میرفت که گروههای مختلف، همه تلاش خود را برای پایین کشیدن او از جایگاهش انجام دهند. او به پشتوانه ثروت فراوانش، ارتش خود را داشت و به خاطر ذات انتقامجو و خشناش، هراسی از به آتش کشیدن شهر و گرفتن جان انسانها برای رسیدن به اهدافش نداشت. این شد که چهره اسکوبار به مرور نزد مردم نیز تغییر کرد و او از یک قهرمان محبوب به شخصیتی شرور و منفی در اذهان عمومی تبدیل شد. در نهایت نیز عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا اسکوبار نابود شود. تجارت او به اندازهای رشد کرده بود که دولتها نمیتوانستند به سادگی از کنارش عبور کرده و آن را نادیده بگیرند. در چنین شرایطی انگار راهی جز از هم پاشیدن امپراطوری او وجود نداشت. همه نیروها علیه اسکوبار متحد شدند و او را در چنان مخمصهای انداختند که چارهای جز فراری شدن نداشت. تعقیب و گریزی خونبار که در نهایت بر بام یکی از خانههای شهر مدئین، شهر محبوب اسکوبار، برای همیشه پایان یافت.
یک مرد و یک شهر: نارکوس داستان صعود و سقوط یک مرد است. یکی از همان داستانهای پر فراز و نشیب و واقعی در باب مفهوم قدرت و میل بیاندازه انسان به جاهطلبی. اما از جنبهای دیگر، این داستان یک مرد و یک شهر نیز هست. داستان پابلو اسکوبار و مدئین. یکی از شهرهای بزرگ کلمبیا که اسکوبار در آن رشد کرد و تجارت مخوفش را راه انداخت و وسعت بخشید. شهری که در این سریال انگار یکی از شخصیتهای اصلی داستان است و سرنوشت خود و مردمانش به سرنوشت اسکوبار گره خورده است. اسکوبار خود را صاحب مدئین میدانست. او اعتقاد داشت این شهر متعلق به اوست و بنابراین هیچوقت نیز به او خیانت نخواهد کرد. البته که اسکوبار محله خودش را در مدئین داشت و به این شهر و ساکنانش کمکهای اقتصادی فراوانی کرد. اما آنچه او واقعا برای مدئین به یادگار گذاشت، سالها وحشت، ترور و عدم امنیت بود. با حضور اسکوبار، مدئین کارزار نبرد گروههای مسلح مختلف بود. از کارتلها و پلیس بگیرید تا یک جوخه اعدام پارتیزانی. گروههایی که دیوانهوار به جان هم افتادند و مدئین را به جهنمی برای شهروندانش تبدیل کردند. اسکوبار در قسمتهای پایانی فصل دوم، وقتی از مزرعه پدری باز میگردد، بر بام مدئین میایستد و با تلفن بیسیم حضورش را به اطلاع همسرش میرساند و میگوید که بعد از مدتی غیبت، دوباره به قلمرو همیشگیاش بازگشته است. گویا برای این مرد که رویاهای بزرگی نیز در سر داشت، جهان در همان مدئین خلاصه میشد. اسکوبار مدتی برای اینکه بتواند پس از شکستهای متوالی بار دیگر خودش را پیدا کند، به حاشیه شهر و مزرعه پدریاش رفت. جایی که میتوانست دور از اجتماع خشمگین تجدید قوا کرده و ریشههایش را به یاد آورد. او پس از روزها فراری بودن، به نزد پدرش که انگار آخرین پناهش بود باز میگردد. پدری کشاورز و گاوچران که سالها از او خبر نداشت. این دیدار آئینی اسکوبار از مزرعه پدری، برای او حکم خودسازی را داشت. دیداری که به او یادآوری کرد چرا مسیری متفاوت از پدرش را انتخاب کرده و تصمیم گرفته به جای آنکه کشاورزی باشد مثل بسیاری دیگر، به یکی از ثروتمندترین انسانهای دنیا تبدیل شود که رئیس جمهور آمریکا هم او را بشناسد. هر چند این دستاوردهای او ذرهای نزد پدرش ارزش نداشتند. دستاوردهایی که نام بردن از آنها در آن وضعیت، تنها کاری بود که از اسکوبار بر میآمد. هر چند در نهایت تاثیر خودش را گذاشت و جسارتی به او بخشید که اینبار تنهاتر از همیشه و با دست خالی بار دیگر به شهر و یا همان صحنه نبردش بازگشت. همانجا که از یک پسر بیسواد کشاورز، پابلو اسکوبار ساخته بود. نقطه آغاز او که در نهایت به نقطه پایان ماجراجوییهایش نیز تبدیل شد. بازگشت به مدئین احتمالا آخرین اشتباه بزرگ اسکوبار بود. اما در عوض برای بار آخر لذت صاحب شهر بودن را برایش به ارمغان آورد. منظور آن سیاحت قبل از مرگ است. خوردن بستنی خامهای با توتفرنگی در یکی از شلوغترین نقاط شهر و در میان مردم. حرکتی که برای تحت تعقیبترین مرد دنیا، حکم خودکشی را داشت. اما خب، اسکوبار همیشه ایمان داشت که مدئین هرگز به او خیانت نخواهد کرد.
جنونِ سفید: جنگی که در نارکوس Narcos شاهد آن هستیم، بر سر قدرت است. قدرت حاصل از پول. آن هم پول حاصل از تولید و قاچاق کوکائین. در واقع همه چیز در نهایت ختم میشود به ماده مخدر سفیدی که همه را به جنون کشاند. هر کسی را که به نوعی با آن در ارتباط بود. نه فقط مصرفکنندهها، بلکه تولیدکنندهها و حتی نیروهایی که در حال مبارزه با کارتلها بودند! در نارکوس مسئله فقط اسکوبار نیست و دست بسیاری به خون آلوده است. انگار در آشوبی که جان انسانها در آن کاملا بیارزش است، هر کس هدف خودش را دارد. به گونهای که ممکن است هدف نماینده سیا در مواردی با اهداف شبهنظامیهای محلی ضد کومونیست بیشتر همسو باشد تا مثلا نماینده اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا. یک هرج و مرج محض که در آن خطوط قرمز مدام برداشته میشدند و مرز بین نیروهای خیر و شر از بین رفته بود. پلیسها با کارتلها علیه اسکوبار متحد میشدند، کارتلها به تروریستهای مسلح به بهانه داشتن دشمن مشترک پر و بال میدانند و سفیر آمریکا تلاش میکرد رئیس جمهور کلمبیا را راضی کند که چشم بر جنایات شبه نظامیان ضد کومونیست ببندد تا خدشهای به روند نابودی اسکوبار وارد نشود.
یک جنگ فرسایشی و خونبار که برخی را آنچنان درگیر خود کرده بود که دیگر نمیتوانستند مسائل شخصی را از حرفهای تمیز دهند. پلیسهایی با روان پریشان که از جایی به بعد انگار هدفشان از زندگی کشتن اسکوبار بود. یک شبکه در هم پیچیده از افراد مسلح قانونی و غیر قانونی که آسایش را از کلمبیا گرفته بود. آسایش و امنیتی که خام اندیشانه بود اگر گمان میکردند با نابودی فردی چون اسکوبار بار دیگر برقرار میشد. همانطور که نشد و کلمبیا همچنان درگیر جنگ میان کارتلها و نیروهای مختلف ماند. در حقیقت تا وقتی در دنیا افرادی وجود دارند که برای مصرف کوکائین پول پرداخت میکنند، ماجرا همین است و با مرگ پابلو اسکوبار یا هر فرد دیگری پایان نمییابد. این بازار است که قانون را تعیین میکند و بر اقتصاد و سیاست تاثیر میگذارد. تا تجارت برقرار است در بر همان پاشنه خواهد چرخید.