حتی ستارگان سوپرنچرال یعنی جرد پادالکی و جنسن اکلز هم پیشبینی چنین موفقیت و دوامی را برای سریال نمیکردند. سوپرنچرال نه تنها یکی از طولانیترین سریالهای تاریخ تلویزیون بود بلکه از محبوبترین آثار این سالها به حساب میآمد که تأثیر فرهنگیش قابل انکار نیست. بعد از ۱۵ فصل پر فرازونشیب و چند سال پر اتفاق، هنوز هم هواداران خودش را دارد و تماشاگران تا آخرین فصل که به دوران کرونا هم خورد هوای سریال محبوبشان را داشتند.
فصل آخر سوپرنچرال برادران وینچستر را با بزرگترین چالشی که تا الان روبهرو شده بودند آشنا میکرد. حالا با نبردی حماسی و در حد حکایتهای انجیل طرف بودند. مسیر طولانی و طاقتفرسایی که این برادران طی کرده بودند به نقطهی اوجی حماسی رسید. دین و سم وینچستر طی این سالها با ماجراهای دیوانهوار و عظیم زیادی سروکار داشتهاند و بارها جلو آخرالزمان را گرفتهاند و با انواع و اقسام موجودات اساطیری و مذهبی و کهن دستوپنجه نرم کردهاند. از قابیل و فرشتگان مقرب و خود شیطان گرفته تا تجسمی از مرگ.
کسانی که از ابتدا همراه وینچسترها بودند و ماجراهایشان را دنبال میکردند بهخوبی میدانند که سازندگان و بازیگران سریال عشقوعلاقهی زیادی صرف ساختش کردهاند. برای همین از ایراداتش چشمپوشی میکنند و از نقاط قوت بیشمارش لذت میبرند.
هر جوری حساب کنیم سوپرنچرال پدیدهای مهم در تلویزیون بود که هواداران زیادی را شیفتهی خودش کرد. داستانهایی فانتزی و ترسناک و تمثیلی و اسطورهای که سراغ عمیقترین و کهنترین ترسها و پرسشهای بشری میرفت.
هشدار: در ادامهی مطلب خطر لو رفتن داستان سریال وجود دارد
این فصل با خط داستانیهای در هم ریخته و پیچیده و اتفاقات ناگواری که پشت سر هم برای وینچسترها میافتاد به طور کلی فصل لذتبخشی نبود. کستیل بعد از اینکه تمام روحهای برزخ را جذب میکرد و خودش را به عنوان خدای جدید میشناخت، تبدیل به شخصیتی منفی و واقعا بیرحم و سرد میشد و سم و دین را رها میکرد تا در بهشت حکومت کند. ولی بعد مشخص میشد که لویاتانها، دشمنان اصلی سم و دین در این فصل، ذهن کستیل را مسموم کردهاند و در اختیار خودشان در آوردهاند.
در همین حین بابی (جیم بیور) هم کشته میشد و روح خشمگینش به شکل روحی انتقامجو بازمیگشت تا اینکه سرانجام به آرامش میرسید. علاوه بر این سم در مقطعی تکوتنها میماند و دین و کستیل به برزخ میرفتند و کراولی (مارک شپرد) هم کوین و مگ را میربایید. در کل اتفاقهای زیاد و نامنظم زیادی در این فصل میافتاد که برای برادران وینچستر زیاد از حد بود.
فصل ۱۲ ماجراهای جذاب کمی نداشت. مثلا لوسیفر بدن یک ستارهی راک به نام وینس وینسنته را تسخیر میکرد و اتفاقهای هیجانانگیزی رقم میخورد. ولی در کل انگار نویسندهها در این فصل خیلی انرژی نداشتند و خیلی مسائل را بدون پرداخت مناسب و کافی جلو بردند. سم و دین به کارهای همیشگی خودشان مشغول بودند و هر قسمت سراغ هیولایی جدید میرفتند. مادرشان هم که حالا از مرگ بازگشته بود در کنارشان بود. در همین گروهی از نئونازیها را نابود کردند که قصد داشتند آدولف هیتلر را به زندگی برگردانند.
اکثر اتفاقهای این فصل بهنوعی شتابزده و با عجله پیش میرفت ولی با این حال ماجراهایی کلیدی را شاهد بودیم. در این فصل بود که جک، فرزند لوسیفر و یک زن انسان به دنیا میآمد و سرنوشت دنیا (و سریال) را برای همیشه تغییر میداد.
تماشای دعوا و نزاع بین دین و سم همیشه اتفاق تلخ و ناراحتکنندهای است و در این فصل یکی از جدیترین درگیریهای بین این دو برادر را شاهد بودیم. قوای سم در تلاش برای بستن دروازههای جهنم حسابی تحلیل رفته بود و در حال مرگ بود، به همین خاطر ایزیکیل بدنش را تسخیر میکرد تا از هم نپاشد و قدرتش را حفظ کند. ایزیکیل که کنترل سم را در اختیار خودش گرفته، با استفاده از بدن او کوین را از بین میبرد. بعد از این ماجرا سم و دین که عزادار دوست و همراه کشتهشدهاشان هستند، با هم به مشکل میخورند.
همچنین در این فصل بود که دین به خاطر نشان قابیل تبدیل به شخصیتی شرور و پلید میشد و اقداماتی خطرناک ازش سر میزد و قدرتی مافوق بشری داشت. در نهایت وقتی متاترون به قلبش ضربه میزد و او را میکشت، کراولی دین را به شکل یک شیطان به زندگی باز میگرداند و حالا با یک دین کاملا جدید و متفاوت طرف بودیم. پایانی عجیب برای فصلی عجیبتر.
فصل آخر و پایانی supernatural دودستگیهای شدیدی ایجاد کرد. عدهای پایانبندی سریال را دوست داشتند و عدهای هم از آن متنفر شدند. نیمهی اول این فصل با ریتم و پرداخت خوبی جلو میرفت و انتظارهای زیادی ایجاد کرده بود. اما متأسفانه قسمتهای پایانی سریال مواجه شد با همهگیری کرونا و تیم تولید مجبور شدند برای مدتی همه چیز را متوقف کنند و انگار وقتی سر کار برگشتند، وقت و انرژی قبل از کرونا را نداشتند. شاید به خاطر همین است که چند قسمت پایانی شتابزده به نظر میرسد و آن قدرت سابق را ندارد.
در هر صورت پایانبندی تلخوشیرین سریال تنها پایانی است که در این دنیا نصیبمان شده. سفر طولانی و پر افتوخیز سم و دین وینچستر به ایستگاه پایانی خودش رسید و چه دوستش داشته باشیم چه از آن متنفر شده باشیم، اتفاقی ماندگار در زندگی همهی ما بود.
در فصل ۱۰ با شخصیت جذابی آشنا شدیم که خون تازهای به سریال تزریق کرد؛ رووِنا (روث کانل) مادر قدرتمند و ساحرهی کراولی که انرژی دیوانهوار و شوخطبعی بامزهاش باعث میشد دشمن یا متحد (بسته به شرایط و نفعی که برایش داشت) دلنشینی برای وینچسترها به حساب بیاید.
در این فصل سم با تهدیدهای خطرناکی روبهرو بود. هم باید به دنبال برادر گمشدهاش میگشت و هم حواسش به کستیلی میبود که نیرو و موهبت فرشتگان را از دست داده بود و ذرهذره ضعیفتر میشد. سم و دین در نهایت دوباره به هم میرسیدند، ولی دین حالا با عواقب نشان قابیل دستوپنجه نرم میکرد و عطشی سیریناپذیر برای کشتن و اعمال خشونت داشت.
در پایان دین مجبور میشد که تا پای مرگ با سم مبارزه کند، ولی در چرخشی ناگهانی تصمیم میگرفت که خود مرگ را از میان بردارد و با داس معروفش کارش را یکسره کرد. روونا در نهایت نشان قابیل را از دین برمیداشت و کستیل هم تحت طلسمی قرار میگرفت که او را خطرناکتر از همیشه میکرد.
به این فصل آنقدری که حقش است بها نمیدهند در حالی که قصهی واقعا خوبی داشت. درست است که سم و دین سر چیزهای نه چندان مهمی دعوا داشتند (دین ناراحت بود که سم شکار هیولاها را کنار گذاشته، و سم هم از اینکه دین گذاشته یک خونآشام زنده بماند از او دل خوشی نداشت) ولی در عین حال شاهد اتحاد غیرمنتظرهی برادران وینچستر با کراولی بودیم که برای هدفی مشترک پیش میرفتند. همچنین با مردان لغت آشنا شدیم که جان تازهای به سریال بخشیدند و تاریخ و گذشتهی دنیای سوپرنچرال را غنیتر کردند.
پایانبندی این فصل هم یکی از درخشانترین و هیجانانگیزترین بخشها بود. یعنی وقتی که سم و دین و کستیل و کوین و کراولی با چشمانی متحیر آسمان را نگاه میکردند و شاهد سقوط بیشمار فرشته بودند که روی زمین میافتادند.
در این فصل با افشاگریهای عظیم و تکاندهنده و هیجانانگیزی طرف بودیم. آمارا خواهر خدا که از زمان خلقت عالم در تاریکی محبوس شده بود رها میشد و قصد نابودی تمام مخلوقات برادرش را میکرد، و میفهمیدیم چاک همان خداست. تعدادی از بهترین قسمتهای سوپرنچرال در همین فصل است. نظیر قسمتی که متاترون با چاک/خدا صحبت میکند و دربارهی خلقت و فلسفهی وجود آدمها و زمین بحث میکنند. یا قسمتی که از زاویه دید ماشین معروف وینچسترها روایت میشد و یکی از خاطرهانگیزترین بخشهای کل سریال بود.
در این فصل همچنین با بیلی آشنا میشدیم، ریپر یا مأمور مرگی که به سم و دین خبرهای ناگواری میداد و میگفت که دفعهی بعدی که بمیرند، آنها را به دنیای پوچی میفرستد، که گودالی بیانتها از هیچ است. ولی در نهایت اتفاق خوبی افتاد، آمارا برای تشکر از دین مادر وینچسترها را از مرگ بازمیگرداند تا دوباره کنار پسرهایش باشد.
در این سریال ماجراهای زیادی را شاهد بودیم. از یک طرف دین سراغ زندگی عادی و بیدردسری رفته و شکار هیولاها را کنار گذاشته بود. از طرفی دیگر سم با پدربزرگشان ساموئل که در واقع برای کراولی کار میکرد همراه شده بود. در همین حین کستیل درگیر جنگی داخلی در بهشت بود چون فرشتهای به نام رافائل قصد داشت لوسیفر و مایکل را از قفسشان آزاد کند تا آخرالزمان را به راه بیندازد.
همچنین در این فصل بود که سمِ بیروح را میدیدیم. سم که حالا روح و وجدانی نداشت، مرتکب اعمال وحشتناکی میشد و مثلا در مقطعی سعی میکرد بابی را بکشد. یکی از بامزهترین و جذابترین اپیزودهای تاریخ سریال هم در این فصل بود، یعنی «اشتباه فرانسوی» (The French Mistake). در این قسمت سم و دین به دنیایی موازی فرستاده میشدند که در آنجا نامشان جرد پادالکی و جنسن اکلز بود و در سریالی مشهور به نام سوپرنچرال بازی میکردند. یک شوخی درجهیک که سریال با خودش میکرد و بعدها هم چندباری تکرار شد.
در فصل ۱۳ خانوادهی سوپرنچرال گستردهتر شد و جک هم به آنها اضافه شد. وجه تازهای از شخصیت سم را میدیدیم که سعی داست این موجود متولد شده از انسان و لوسیفر را زیر پر و بال خودش بگیرد و مراقبش باشد. از سوی دیگر کستیل در پوچی بیپایان اسیر شده بود. علاوه بر این، تولد جک دروازه یا شکافی به دنیایی موازی باز میکرد که در آن تعدادی از شخصیتهای آشنا حضور داشتند.
همچنین در همین فصل بود که اپیزود «اسکوبینچرال» (Scoobynatural) را دیدیم، اپیزودی انیمیشنی که سوپرنچرال و اسکوبی دو را به هم وصل میکرد و واقعا بامزه و دلنشین ساخته شده بود.
فصل ۱۴ سراغ ایدههای کمتر امتحانشدهای رفت و ماجراها و دنیایی را نشانمان داد که پیش از این ندیده بودیم. مایکل از دنیای موازی آخرالزمانی بدن دین را تسخیر میکرد و مدت زیادی به همین منوال میگذشت. سم که ریش نسبتا بلندی گذاشته بود رهبر گروه میشد. دین تلاش میکرد تا کنترل بدنش را از مایکل پس بگیرد ولی مایکل قدرت زیادی داشت و به این راحتیها کنار نمیرفت.
در این فصل جک با قدرتهای عجیب و عظیمش آشنا میشد و از موجودی بیدفاع و بیخبر که نمیدانست چه کند، تبدیل به پسری واقعا خطرناک میشد. همچنین در این فصل ۳۰۰ امین قسمت سریال پخش شد و در آن جان وینچستر پدر سم و دین برای زمان کوتاهی بازمیگشت تا این دو برادر فرصت خداحافظی درستودرمان را با او داشته باشند و یکی از احساسیترین اپیزودهای سوپرنچرال را رقم بزنند.
فصل ۱۴ مقدمات پایانبندی سریال را فراهم کرد و تعدادی از غیرمنتظرهترین اتفاقهای ممکن را نشانمان داد و با قسمت آخرش همه را شوکه کرد تا برای فصل آخر سریال حسابی هیجانزده باشند.
سم و دین سالها پیش از اینکه شکارچیان هیولاهای وحشتناک و خطرناک شوند، عضوی از یک خانوادهی عادی و شاد بودند. ولی وقتی شیطانی چشمزرد مادرشان مری را به شکلی فجیع به قتل میرساند زندگیاشان برای همیشه عوض میشد و پدرشان خودش را درگیر ماجراجوییهایی بیپایان میکرد تا قاتل همسرش را پیدا کند.
داستان فصل اول از جایی شروع میشد که سم و دین بعد از مدتی جدایی دوباره با هم همراه میشدند تا پدرشان را که مدتی است خبری ازش ندارند پیدا کنند. همه چیز از همین جا شروع شد. قصهای طولانی و پر فراز و نشیب که برای سالها بینندهها را سرگرم کرد از همینجا سنگ بنای اتفاقهایش را گذاشت. با رابطهی عمیق دو برادر آشنا میشدیم و پیوندی که بین آنها و پدرشان و شغل عجیبشان ایجاد شده. آنطور که دین میگوید: «نجات دادن آدمها و شکار موجودات، کسبوکار خانوادگی».
فصل ۱ شاید تاریکترین و حتی ترسناکترین فصل سریال باشد و بیشتر از بقیهی فصلها روی مؤلفههای ژانر وحشت تکیه کرده.
فصل اول یک پایهگذاری قدرتمند و با کیفیت بود که مقدمات فصل دوم فوقالعاده را فراهم کرد. فصلی که سریال سوپرنچرال را به اثر بزرگ امروزیش تبدیل کرد. بعد از مرگ دلخراش و غمانگیز پدرشان، سم و دین سراغ دوست و رفیق قدیمی او بابی میروند که به تدریج جای پدرشان را برایشان میگیرد.
فصل ۲ اولین فصلی بود که شاهد مرگ یکی از برادران بودیم (اتفاقی که در فصلهای بعدی بارها تکرار شد) و سم در آغوش دین جان میداد. اتفاقی ناراحتکننده که خیلیها را شوکه کرد. در آخر هم دین برای نجات برادرش روح خودش را به یک شیطان میفروخت و یک سال مهلت میگرفت تا از زندگیش استفاده کند.
اعتصاب نویسندگان سال ۲۰۰۷ باعث شد تا این فصل برخلاف رسم همیشگی و ۲۲ قسمتی سریال طی ۱۶ قسمت روایت شود. این فصل ممکن است گاهی غیرمنسجم به نظر برسد ولی تعدادی از بامزهترین و جذابترین اپیزودهای تاریخ سریال را در خودش جای داده. مثل قسمتی که در آن دین بارها و بارها به اشکال خندهداری کشته میشد، یا قسمتی که وینچسترها با کسانی آشنا میشدند که میخواستند ادای شکارچیان روح را در بیاورند.
فصل ۳ به همه ثابت کرد که این سریال ترسی از تجربیات جدید ندارد و سازندگان بدشان نمیآید هر از گاهی با خودشان تفریح کنند. همچنین این فصل یکی از تکاندهندهترین و ناراحتکنندهترین پایانها را داشت که با تماشایش حسابی قلبمان شکست.
دربارهی این فصل هر چقدر هم حرف بزنیم حق مطلب را ادا نخواهد کرد. در این فصل بود که جهان سوپرنچرال گسترش پیدا کرد و از داستانی دربارهی شیاطین و ارواح خبیث فراتر رفت تا پای فرشتگان را به سریال باز کند و دربارهی خدا هم ایدههایی مطرح شد. اسطورهشناسی فراطبیعی عمیقتر و پیچیدهتر شد و دیگر فقط دربارهی داستانهای ترسناک بومی نبود.
فصل چهار از جهت دیگری هم اهمیت ویژهای برای هواداران دارد، چون فصلی است که کستیل برای اولینبار به سریال معرفی شد. کستیل فرشتهای بود که دین را از جهنم بیرون آورد و کمکم به عضوی جدانشدنی از سریال و خانوادهی وینچستر شد.
داستان اصلی این فصل هم واقعا حماسی و بزرگ بود. سم و دین و بابی به همراه کستیل تلاش میکردند تا جلو لیلیث را بگیرند که قصد داشت لوسیفر را از قفسش رها کند. همچنین در این فصل برای اولین بار میدیدیم که سم از مسیر همیشگی خودش خارج میشد و خون شیاطین را میخورد تا قدرت کافی برای مقابله با دشمنان را داشته باشد. تصمیمی که نتیجهی عکس داد و شخصیت سم را دگرگون کرد.
وقتی به فصل پنجم رسیدیم، سریال دیگر تکلیفش را کاملا مشخص کرده بود و مسیر و جهتگیریهایش در بین تماشاگران تثبیت شده بود. برای همین حالا میتوانستند سراغ ایدههای بزرگتر و تهدیدهای جهانیتر بروند و عملا آخرالزمان و لوسیفر را وارد بازی کنند.
سم و دین حالا با قدرتمندترین دشمنشان مواجه شده بودند و باید جلو شکلگیری آخرالزمان را میگرفتند. لوسیفر با بازی درخشان مارک پلگرینو خیلی زود تبدیل به یکی از محبوبترین و جذابترین شخصیتهای سوپرنچرال شد و از آن ضدقهرمانها و شخصیتهای منفی بود که نمیتوانستیم جذبش نشویم.
لوسیفر کمر بسته بود تا با کمک چهار سوار آخرالزمان کل بشریت را نابود کند و سم و دین با چالشهای زیادی روبهرو بودند. این فصل درخشانترین فصل سوپرنچرال است و تقریبا میتوان گفت تمام اپیزودهایش عالی و درجهیک ساخته شده. حتی بنا بود به عنوان آخرین فصل سریال روی آنتن برود و اگر CW قبول میکرد که با همین فصل به کار سریال پایان دهد، با یک سرانجام بینظیر طرف میبودیم.