فصل 6 سریال Vikings بالاخره به اتمام رسید و پروندهی فرزندان راگنار لودبروک نیز در این سریال بسته شد. در قالب نقد و بررسی نگاهی میاندازیم به نکات مثبت و منفی فصل نهایی سریال وایکینگها.
هشدار!
اگر فصل ششم سریال Vikings را هنوز تا انتها تماشا نکردهاید از ادامهی مطالعهی این نقد خودداری کنید.
در فصل پنجم با چهرهی اصلی آیوار آشنا شده بودیم و در قالب ۲۰ اپیزود، لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه از این فرزند راگنار بیشتر نفرت پیدا میکردیم. با اینکه لحظهشماری میکردیم تا در فصل ششم سریعا کلکِ آیوار کنده شود، اما ظاهرا در فصل نهاییِ وایکینگها قرار نبود این شخصیت که حسابی برای اطرافیانش، به خصوص سایر برادرانش دردسر درست کرده بود به این راحتی از خط داستانی حذف شود. فصل نهایی سریال Vikings برای سورپرایز کردن هواداران این سریال، ترفندهای زیادی در آستین دارد که برخی از موارد به مذاق مخاطبین خوش میآید و برخی دیگر خیر.به طور کلی ما پس از تماشای مرگ راگنار و همچنین شنیدن حرفهای پیشگو متوجه شدیم که انتهای سریال، چه دلمان بخواهد و چه دلمان نخواهد در واقع با بسته شدن پروندهی پسران راگنار به اتمام میرسد. اینکه اصلا چرا پیشگو میتواند به خوبی و با دقت آینده را ببیند، خودش جای سوال دارد؛ همینطور ظاهر شدنهای این شخصیت در قالب یک روح در کنار سایر کاراکترهای زندهی دنیای سریال. سریال وایکینگها یک اثر فانتزی و تخیلی مثل گیم آو ترونز نیست. با این اوصاف مولفهی برجستهی سریال که بتوان آن را به فانتزی و تخیل ربط داد، حضور شخصیت پیشگو و در واقع پیشگوییهای این کاراکتر مرموز در سریال است که همگی، از مرگِ لاگرتا گرفته تا سرانجام شخصیتها بدون هیچ خطایی به وقوع میپیوندد. به همین دلیل ما برای فهمیدنِ انتهای داستان در فصل آخر چندان اشتیاق نداریم. صرفا دلمان میخواست تا ببینیم هر شخصیت، چگونه میمیرد. حتی آیوار در اواخر این فصل دلش میخواسته بداند که چه نوع مرگی در انتظارش است اما پیشگو، حداقل برای یک بار هم که شده از گفتن حقیقت امتناع میکند. در واقع سناریونویس نمیخواسته انتهای سریال را با جزئیات برای بیننده اسپویل کند که میتوان آن را اتفاق خوشایندی دانست.
هر اندازه که در فصل پنجم از شدت خشم و هیجان، اپیزودها را با اشتیاق دنبال میکردیم، سریال وایکینگها در فصل ششم به شدت خستهکننده روایت میشود. گویا واقعا قصه کشش نداشته تا در ۲۰ اپیزود روایت شود. از سمتی آیوار را میبینیم که در ابتدا درگیر جنگهای داخلی کیف واقع در روسیه است، از سمت دیگر بیورن روئینتن را میبینیم که دیگر از جنگ و خونریزی خسته شده و خط فکری جدیدی پیدا میکند. این نکته را از فصل چهارم به بعد کاملا احساس میکنیم که گویا هر یک از خصلتهای راگنار، در یکی از فرزندانش کاشته شده و به همین دلیل هر شخصیت، با یک نوع تیپ رفتاری خاصی شناخته میشود. با این حال فصل ششم سریال وایکینگها قابلیت سورپرایز کردن ما از حیث اطلاعات داستانی را نیز دارد. حداقل در فصل نهایی حداقل در یک نقطه از داستان میتوانیم از دیدن یک چیز، به وجد بیاییم.
هر اندازه که در فصل پنجم از شدت خشم و هیجان، اپیزودها را با اشتیاق دنبال میکردیم، سریال وایکینگها در فصل ششم به شدت خستهکننده روایت میشود
پس از اتفاقاتی که برای فلوکی در فصل پنجم افتاد، از همان اپیزود اول شاید شما نیز این سوال را از خودتان میپرسیدید که پس فلوکی کجاست؟ آیا او نیز مُرده؟ از آنجایی که ما به عنوان بینندهی سریال دقیقا مرگِ این شخصیت را ندیده بودیم، در ابتدا با این مسئله که فلوکی نیز از خط داستانی برای همیشه حذف شده، با خود سرِ جنگ داشتیم. بالاخره اگر فلوکی جایگاه بالاتری از راگنار و رولو در داستان نداشت، کمتر از آنها هم نبود. فلوکی را از لحاظ شخصیتپردازی، میتوان رسما یکی از بهترین کاراکترهای کل سریال تلقی کرد. اصرارِ سریال در اینکه ما باور کنیم فلوکی مُرده، بالاخره جواب میدهد و احتمالا شما نیز پس از تماشای ده الی دوازده اپیزود بالاخره قبول میکنید که این شخصیت دوستداشتنی، کارش در همان غار به پایان رسید اما درست در واپسین لحظات فصل ششم، مجدد او را زیارت میکنیم و چقدر تماشای مجدد او، با تمامی داستانهایی که برای راگنار ایجاد کرد، جذاب بود. این مورد اما تنها ویژگی مثبتِ چشمگیر فصل آخر سریال وایکینگها نبود.
سریال از برداشتهای سورئال برای بستن پروندهی شخصیتها استفاده میکند که انصافا در اغلب اوقات جالب از آب درآمده
هر اندازه سکانس مرگ راگنار بد و ضعیف بود، بیورن روئینتن، فرزندِ دوستداشتنی راگنار به شکلی حماسیتر با دنیای سریال وداع میگوید. اپیزود یازدهمِ فصل ششم قطعا گل سرسبد این فصل محسوب میشود؛ چراکه پروندهی بیورن روئینتن نه تنها به خوبی بسته میشود، بلکه عواطف هواداران سریال نیز به درستی برانگیخته میشود و در قالب یک برداشت سورئال، گفتمانی نیز بین بیورن و آیوار شکل میگیرد. سازندههای سریال در بستن پروندهی راگنار کمکاری کرده بودند، اما خوشبختانه آنها از این اشتباه خود درس عبرت گرفته و در پایانبندی زندگیِ بیورن، سنگ تمام گذاشتند. همچنین سایر مرگهای سریال در فصل آخر نیز دراماتیکتر از گذشته به چشم میآید. در مجموع، خوبیهای فصل ششم در همین حد و اندازه است؛ چراکه فصل ششم نکات منفی زیادی دارد که واقعا نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
هر اندازه سکانس مرگ راگنار بد و ضعیف بود، بیورن روئینتن، فرزندِ دوستداشتنی راگنار به شکلی حماسیتر با دنیای سریال وداع میگوید
معرفی شاهزاده اولگ در فصل انتهایی سریال وایکینگها تا حدی قابل قبول است اما شخصیتپردازیِ این کاراکتر منفی اصلا و ابدا خوب از آب در نیامده است. اولگ، به عنوان حاکم شهر کیف میخواهد یک شخصیت منفی تمام عیار باشد اما مخاطب با شخصیتی که کاملا تکبعدی است، توان ارتباط برقرار کردن را ندارد؛ چه برسد به درک رفتارهای این شخصیت. اولگ خصلتهای منفی زیادی دارد ولی نمیتواند تبدیل به یک شخصیت منفی ماندگار شود؛ چراکه مخاطب باید سویههای دیگری از این شخصیت را نیز مشاهده کند. نمیتوان صرفا با به نمایش کشیدنِ کارهای خبیثانهی اولگ جلوی دوربین، از این شخصیت، یک کاراکتر منفی ماندگار بیرون کشید. حتی دارث ویدر، کاراکتر مشهور فرنچایز جنگ ستارگان که یکی از خبیثترین کاراکترهای دنیای فیلم و سریال محسوب میشود، در چند ثانیه از آن نقابِ همیشگیاش جلوی دوربین خارج میشود و خصلتِ پدرانهاش را میبینیم که اگر غیر این بود، شاید به این راحتی در دلمان نمینشست. با اینکه بازیگرِ سریال به شدت تلاش میکند تا در نقش اولگِ پیامبر خاص باشد و حتی مرگش نیز در فصل ششم به شدت دراماتیزه میشود، بیننده پس از تماشای مرگ این شخصیت، یک بار برای همیشه او را فراموش میکند.
بسته شدن پروندهی لاگرتا نیز به خوبی انجام نمیشود. طبق گفتههای پیشگو، لاگرتا توسط یکی از فرزندان راگنار کشته می شود و ما نیز بر طبق چیزهایی که قبلا تماشا کردیم، منتظر بودیم تا آیوار این کار را انجام دهد؛ چراکه تمامی داستانهایی که آیوار در وهلهی اول در فصل پنجم درست میکند، به دلیل انتقام و خونخواهی از لاگرتا بود. با این اوصاف گویا سریال میخواسته قانع کند که قرار نیست همه چیز بر طبق انتظارات مخاطبین سریال به جلو پیش برود و به همین دلیل مرگ لاگرتا به مفتضحانهترین شکل ممکن و به دست ضعیفترین فرزند راگنار از حیث شخصیتپردازی یعنی ایتسرک انجام میشود. جالب است بدانید فرزندان راگنار از لحاظ شخصیتپردازی درست برعکس پدرشان، افرادی با هویت تاریخیِ مشخصتر هستند. از سمتی دیگر میدانیم که تا به امروز، مورخین سر هویت راگنار لودبروک، به یک باور و نتیجهی مشترک نرسیدند. یکی از دلایلی که راگنار را در سریال وایکینگها دوست داریم در همین موضوع است که شخصیت راگنار، حاصل تخیلات تمام و کمال سناریونویس است و دلیل دوم سر برداشتهایی است که ما به عنوان مخاطب از نمای نزدیک به صورت تراویس فیمل، بازیگر نقش راگنار زل میزنیم. کارگردانِ سریال در فصل ششم گویا یادش رفته که میتواند از چنین تکنیک فیلمبرداری، جهت نمایش جلال و جبروتِ شخصیتهای اصلی استفاده کند.جسته و گریخته بودن خرده داستانها که به صورت موازی در فصل ششم روایت میشود به انضمام پایانبندی نهچندان خوب، باعث شده تا نتوانیم فصل ششم سریال وایکینگها را یک فصل پر از هیجان توصیف کنیم. با این اوصاف ماجراجوییهای اوبه در قالب یک اسپین-آف به اسم Vikings: Valhala از شبکهی هیستوری پخش میشود.
فصل ششم سریال Vikings به شدت تلاش کرده تا از اشتباهات فصول گذشته درس عبرت بگیرد، اما درگیر مشکلات عدیدهی دیگری میشود که در کنار ریتم خستهکنندهی روایت داستانی، تماشای فصل نهایی سریال وایکینگها را به یک تجربهی نهچندان دلچسب برای مخاطب تبدیل میکند.
فصل ششم سریال Vikings به شدت تلاش کرده تا از اشتباهات فصول گذشته درس عبرت بگیرد، اما درگیر مشکلات عدیدهی دیگری میشود که در کنار ریتم خستهکنندهی روایت داستانی، تماشای فصل نهایی سریال وایکینگها را به یک تجربهی نهچندان دلچسب برای مخاطب تبدیل میکند.