مدت زیادی بود طاقچه داشتم، اما هیچوقت توی چالش اون شرکت نکردم، تصمیم گرفتم این اولین بار باشه، لذت ببرین!
نورا، دختری نوزده ساله است، او یک زندگی ناراحت کننده و غم انگیز را همراه با گربه اش تجربه می کند، مدتی که می گذرد، گربه او می میرد و او از محل کارش اخراج می شود، کم کم، خلاء تنهایی، وجود نورا را پر می کند.
قرص های افسردگی دیگر جواب نمی دهند، نورا تصمیم خود را می گیرد، زندگی به نورا پشت کرده است، حالا نوبت نورا است تا به زندگی پشت کند.
کتاب کتابخانه نیمه شب، یک کتاب بسیار زیبا و فلسفی است، که داستان دختری در میان مرگ و زندگی را روایت می کند، این داستان، با نثر زیبا و روان خود، مخاطب را کاملا جذب کرده و احساسات شخصیت اصلی را برای او نیز تداعی می کند.
کتابخانه نیمه شب، احساس افسردگی را به تصویر می کشد، این کتاب به خوبی افسردگ را توصیف کرده و راهی برای آن پیدا می کند، شخصیت اصلی کتاب که او نیز افسرده است، با پشت سر گذاشتن چالش های زیادی، توانسته است به زندگی خود با بینشی دیگر بنگرد.
در داستان، نورا که افسرده است، پس از خودکشی، به یک کتابخانه می رود و در آنجا تمامی حالات زندگی خود را با تمامی امکانات و تصمیم هایی که می توانسته بگیرد تجربه می کند، هر کتاب پنجره ای به دنیای دیگری است، یک دنیای موازی که نورا نیز در آنجا وجود دارد. کتابخانه، یک کتابدار نیز دارد، کتابدار که کتابدار مدرسه اصلی نورا و یکی از بهترین همدمان نورا در زندگی اصلی بوده، نقش یک موجود مهربان را ایفا می کند، نورا به دلیل مهربانی او، او را مهربان ترین فرد زندگی اش می بیند.
پس از مدتی نورا با یکی دیگر که او نیز بین دو زندگی گیر کرده است ملاقات می کند، آنها با هم دوست می شوند و مدتی با هم صحبت می کنند، این خودش یک محرک برای اشتیاق نورا به زندگی می شود.
پس از مدت زیادی، نورا یک زندگی خوب برای خود انتخاب می کند، یک زندگی که در آن زن و بچه دارد و بسیار خوشحال است، دوست دارد در آن زندگی بماند و لحظات خوش بیشتری را سپری کند، اما در پس دریای ناخودآگاه ذهنش، مانعی بر این کار وجود دارد، نورا خود را متعلق به این زندگی نمی داند و می خواهد از آن جدا شود.
نورا برخلاف میل باطنی اش به کتابخانه باز می گردد و آن را در حال نابودی می بیند، کتابدار خوشحال است، او می گوید که نورا به زندگی علاقه مند شده است و می خواهد به زندگی اصلی خود بازگردد.
کتابخانه نیمه شب به ما لذت زندگی را یاد می دهد، اینکه برای فهمیدن باید زندگی کرد. اینکه هرگز نباید خسته و ناامید شد و همیشه باید به دنبال هدف ها رفت.
بخشی از کتاب:
حسرت خوردن برای زندگی هایی که تجربه شان نکرده ایم، ساده است. گفتن اینکه کاش مهارت های متفاوتی به دست آورده بودیم یا به پیشنهاد های دیگری جواب مثبت داده بودیم آسان است.
راحت است که آرزو کنیم کاش قبلا بیشتر تلاش می کردیم، اطرافیانمان را بیشتر دوست می داشتیم، در مسائل مالی دقت بیشتری به خرج می دادیم، محبوب تر می شدیم، در گروه موسیقی مان می ماندیم، به استرالیا می رفتیم، به پیشنهاد قهوه خوردن با کسی جواب مثبت می دادیم یا بیشتر یوگا کار می کردیم.
دل تنگی برای دوستانی که نداشتیم و کار هایی که نکرده ایم و کسی که با او ازدواج نکرده ایم و فرزندی که به دنیا نیاورده ایم تلاش زیادی نمی خواهد.
خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچه چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم به همان شکلی بودیم که آنها ما را می بینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است.
مشکل اصلی حسرت زندگی هایی نیست که تجربه نکرده ایم، مشکل اصلی خود حسرت است، حسرت است که باعث میشود در خود چروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگ ترین دشمن خودمان و دیگران هستیم.