ویرگول
ورودثبت نام
علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

آوا، فرشته ای که خیلی زود پر کشید




این مدعیان کجایند؟

دیروز در سایت باشگاه خبرنگاران جوان، خبر فوت دختری چهار ساله را خواندم که پس از چهارده روز تحمل درد و رنج، بر اثر شکنجه های نا مادری اش، جانش را از دست داد و الان که دارم این مطلب را می نویسم، هنوز هیچ گونه عکس العمل یا مطلبی از طرف حامیان حقوق زن در ویرگول ندیده ام.( شما بخوانید جنبش ززآ)

راستش نمی دانم چرا دارم وقتم را بیهوده تباه می کنم تا با کسانی حرف بزنم که هیچ گوش شنوایی ندارد اما خب زیاد متضرر نخواهم شد، چون خود نوشتن، آن هم در این موضوع کمک می کند تا سطح هوشیاری ام را بالا نگه دارم. از طرفی این جماعت فریب خورده، دیوار حماقتشان بسیار بلند است و گفتگو با آنها بی نتیجه است. همین را بگویم که به حوادثی که برایشان منفعتی ندارد، هیچ اعتنایی ندارد. حال اگر این دختربچه توسط پدرش شکنجه می شد، ببینید چه نمی کردند و زمین و آسمان را به هم می آوردند. اما شاید امیدی باشد تا حداقل کم کم از دست این فریب نجات پیدا کنند.

آیا فقط نا مادری این دختر مقصر است؟

در این حادثه بی شک می توان عده ی زیادی را مقصر دانست. قطعاً این ظلم فقط از جنس زنانه نیست و ابعاد بزرگتری دارد. در نگاه جزئی نه تنها نامادری، بلکه پدر و مادر آوا هم باید مورد تحقیق و محاکمه قرار گیرند تا مشخص شود هر یک از آنها به چه میزان در مرگ آوا سهیم بوده اند.

در نگاه کلی می شود دستگاه حکومتی را هم زیر سوال برد. چرا که در حال حاضر موضوع مهم افزایش جمعیت و جوان سازی آن است. آنها کفیت را فدای کمیت کرده اند و به هرکسی که می خواهد زاد و ولد کند، به راحتی مجوز می دهند، بی آنکه قبل از آن صلاحیت هر نفر را برای این کار مهم بسنجند. نتیجه ی این سهل انگاری، شکنجه ی کودکان بی گناه می شود که اگر جان سالم از این مهلکه بدر ببرند، در بزرگسالی به مانند بازماندگان جنگی هولناک می مانند که نیاز است تحت درمان قرار بگیرند تا بلکه شاید بتوانند یک زندگی طبیعی داشته باشند که بعید می دانم چنین اتفاقی بیوفتد و در ادامه ما شاهد یک سیکل معیوب هستیم. نسلی بیمار دوباره اقدام به تولید مثل می کنند و این چرخه تا بی نهاید ادامه خواهد داشت.

اما راه حل چیست ؟

اگر بگویم برای پایان دادن این چرخه، بهتر است آن را متوقف کنیم، بی راه نگفته ام. البته مذهبیون به آن ایراد می گیرند و شاید غیر مذهبی ها هم با آن مخالف باشند. اما نظر من این است. چون انسان دارد زمین را می خورد و تفاله اش را برای آیندگان به جا می گذارد و چه بهتر که اصلا آینده ای وجود نداشته باشد تا زمینی خالی از منابع طبیعی برایشان باقی بماند و تا مجبور باشند با شرایطی بسیار سخت به زندگی ادامه دهند.

اما حالا که حکومت میل دارد برده های بیشتری داشته باشد تا از سقوط خود جلوگیری کند، حداقل باید شرایطی فراهم آورد تا این برده های بیچاره در کودکی کمتر مورد آزار و اذیت قرار گیرند. برای این کار هم کافیست خانواده ها از بدو تولد فرزندشان تا زمان مشخصی تحت نظر و مراقبت دائمی باشند تا اگر والدینی صلاحیت تربیت فرزند خود را نداشت، آنها را از ادامه این روند باز دارند و سپس خود حکومت در پرورشگاه هایی استاندارد، کودکان بد سرپرست را بزرگ کند. هر چند همین الان هم این کار انجام می شود ولی تا زمانی کودکی آسیب جسمانی نبیند، کسی به دادش نخواهد رسید. برای واضح تر دیدن یکی از ظلم های خاموش، می توان به کودکان کار اشاره کرد.

رنجی که برای آن پایانی نیست

انسان هیچ اختیاری در مورد تولد خود ندارد و نمی داند قرار است در چه خانواده ای، در چه فرهنگی و در چه جغرافیایی متولد شود، و این بسیار غم انگیز است و بنظرم آن کودکانی که در بدترین شرایط ممکن به دنیا می آیند، همین بهتر در همان کودکی چشم از جهان ببندند تا این که تا پایان عمر خود در رنج زندگی کنند و بنظرم حداقل از این جهت آوا خوش شانس بوده است که توانست هر چه زودتر از زندان زندگی آزاد شود.

کاش می شد من هم در همان کودکی بر اثر حادثه ای از ظلم والدین و حکومتی که فقط نیاز به افزایش جمعیت داشت، خلاص می شدم و کاش اکنون که دیگر حکومت نیازش به کودکانی چون من برطرف شده و در تلاش است تا هرچه زودتر نیروهای تازه نفس را جایگزین کند ، چاره ای می اندیشید تا ما می توانستیم بدون کمترین درد، از تحمل این رنج دائمی معاف بشویم. باور کنید که این می تواند به نفع همه باشد چون حداقل کسانی مثل من که چون انگلی فقط در حال مصرف هستیم از این چرخه خارج می شدیم و منابع حاصل از این صرفه جویی را می شد به کسانی اختصاص داد که از همه لحاظ انسان های سالم تری هستند و می توانند نسلی سالم را ایجاد کنند.

اما متأسفانه هنوز این امکان وجود ندارد و شاید هم تا زمانی که زنده ام، راهی برای آن پیدا نشود و خب چاره ای هم نیست و می بایست به این جبر تن داد. وقتی به دکتر می گویم برای چه باید زنده ماند، یک مشت حرف های روانشناسی مزخرف تحویلم می دهد که خودم بارها در کتاب ها آنها را خوانده ام و وقتی او را به چالش می کشانم، می خواهد هر چه زود دست به سرم کند تا به مریض بعدی اش برسد. قبل تر چند باری از او پرسیده بودم که آیا علم پزشکی راهکاری برای پایان دادن به زندگی بیماران روحی و روانی دارد و هر بار او جواب بی ربطی به من می داد. این شد که در آخرین مراجعه ام، هیچ شکایتی نکردم و گفتم حالم بهتر است، دلم نمی خواست با کسی که هیچ تصوری از آن چه در درونم می گذرد و فقط به آنچه که در کتاب های درسی دانشگاه خوانده است اکتفا می کند، بحث کنم. آری، فقط نسخه را بنویس، قول می دهم مثل یک پسر خوب و به امید خوب شدن، سرساعت، همه ی قرص هایم را بخورم.





4 دی 1402




افزایش جمعیتتربیت فرزندآوا قهرمانی
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید