آیا میشود مهاجرت کرد؟
منظورم از مهاجرت میتواند هر چیزی باشد، مثلا رفتن از خانهی پدری یا نقل مکان به شهر یا کشوری دیگر. به نظرم مهاجرت از سخت ترین کارهاست و شاید تا حدودی هم باید شانس یارتان باشد.
برای من که هنوز نتوانستهام از خانهی پدری مهاجرت کنم، شانس اینکه بخواهم به شهر یا کشوری دیگری نقل مکان کنم، چیزی در حدود یک در میلیون ممکن است اتفاق بیوفتد.
البته هر چند از قدیم گفتهاند آرزو بر جوانان عیب نیست، من هم گاهی به این فکر میکنم که اگر میشد بتوانم به سرزمینی جدید نقل مکان کنم، شاید شرایط بهتری را تجربه میکردم. اما از آنجایی که ممکن است آسمان همه جا یک رنگ باشد میبایست ابتدا از شرایط ذهنی آشفتهام مهاجرت کنم تا اینکه بخواهم خانه یا شهر و یا کشورم را عوض کنم.
اما این سوال مهم پیش میآید که آیا من برای مهاجرت ساخته شدهام یا نه، یعنی اصلاً فردی هستم که بتوانم تمام دلبستگیهایم را به یکباره رها کنم و به مکانی با شرایط جدید بروم؟
قبلا فکر میکردم که انسان در سن پایین تعلقات کمتری دارد اما الان میدانم که این مساله هیچ ربطی به سن و سال ندارد بلکه به این مربوط میشود که شما در چه شرایطی رشد پیدا کرده و تربیت شدهاید. بعضی از والدین هستند که فرزند خود را از همان بدو تولد به صورت مستقل پرورش میدهند و قطعاً این گونه افراد برای ترک خانه و کشور خود دچار کمترین مشکل خواهند شد.
اما به نظر من بدترین حالت مربوط به خانوادههایی میشود که دچار آشفتگی در تربیت فرزندان خود بودهاند. حتی کودکانی که والدینشان آنها را در آرامش و با وابستگی به والد تربیت کردهاند، شانس بیشتری برای ترک خانه و مهاجرت نسبت به خانوادههای آشفته دارند.
من نیز در یک خانوادهی آشفته بزرگ شدهام و این آشفتگی در تمام وجودم رسوب کرده است و حتی با گذشت بیش از سه دهه از زندگیام هنوز نتوانستهام به آشفته بازار روحی و روانیام سر و سامانی بدهم.
اثرات این آشفتگی آن قدر قوی بوده است که هیچ گاه نتوانستهام تصمیمات درستی اتخاذ کنم و همچنین آنقدر مستقل بار نیامدهام که مسئولیت اشتباهاتم را به گردن بگیرم و برای جبران آنها دوباره تلاش کنم.
خانواده همیشه یک حس ناامنی را در من ایجاد کرده است. این یعنی هیچ وقت احساس پشتیبانی از طرف والدینم نکردهام و این باعث شده تا در بحرانها نتوانم از آنها کمک بگیرم که همین بر سرگردانی و ایجاد ترسهایی عمیق در من موثر بوده است.
حال که به فردی بالغ تبدیل شدهام، والدینم(به غیر از مادر که در قید حیات نیست) از من توقع دارند که خانه را ترک کنم و این در حالی است که آنها هیچ گونه آمادگی را از کودکی تا به الان در من ایجاد نکردهاند و با توجه به مشکلات و همهی آن آشفتگیهای تربیتی و فضای متشنج خانه، توقع دارند تا درست مثل یک فرد سالم، خانه را ترک و دست به مهاجرت بزنم. آیا این بدترین توقع نیست برای فرزندی که با شرایط نامطلوب بزرگ شده است؟
از بحث مهاجرت کمی دور شدیم و باید بگویم با تمام همهی مشکلاتی که دارم، در تلاش هستم تا مهاجرت کنم اما نه از شهر و کشور، بلکه از خانه. فرزندان خانوادههای آشفته معمولا به خانواده بسیار زیاد وابسته هستند و به راحتی نمیتوانند از آن دل بکنند.
من با اینکه دوست دارم به کشوری دیگری با شرایط بهتر نقل مکان کنم، اما در مقابل نمیتوانم دوری خواهرانم و همچنین دوستانم را تاب بیاورم. حتی اگر به شهر دیگری بروم، دلم برای زادگاهم تنگ خواهد شد. برای اماکن مذهبی و تاریخی، خیابانها و پارکها و هر چیزی که با آنها خاطره داشتهام تنگ خواهد شد.
البته فکر میکنم شانس خیلی کمی برای مهاجرت به کشور دیگری داشته باشم. نه هنر دارم و نه زبان بلد هستم و نه حوصلهای برای یادگیری. فقط یک معجزه میتواند باعث شرایطی بشود که من بتوانم مهاجرت کنم. تازه اگر دل کندن از همهی وابستگیهایم ممکن باشد.
۳ مرداد ۱۴۰۳