من مثل تو صبر ندارم، انگار آن را جایی در میان شلوغی ایستگاه مترو میدان شهدا جا گذاشته ام، همان جایی که همیشه تلاقی دیدارهایمان بود و چند ایستگاه بعد می بایست دوباره رنج دوریت را در کوله ام می ریختم و نگاهت را تا جایی که از من دور می شدی دنبال می کردم تا بلکه این زمان را غنیمت بدانم برای اینکه یک بار دیگر یک دل سیر ببینمت.
اما نمیدانم چرا ناگهان من تبدیل به کهنسالی شدم که فقط چند خاطره از گذشته در خاطرش باقی مانده و روی نیمکت همان ایستگاه نشسته ام و آدم هایی که از کنارم گذر می کنند، هیچ نشانی از تو ندارند.
هنوز رنگ شالی که چهره ات را چند برابر جذاب تر می کرد را به یاد دارم، این می تواند نشانه ای باشد که آن قدرها فرسوده نشده ام تا اگر دوباره دیدمت، بتوانم تشخیص دهم تو همان دلبر روزهای جوانی ام بوده ای و من سال ها تک تک لحظه ها را با یاد تو سپری کرده ام و فراق تو، مسئول رنگ سپید موهای من بوده است.
27 تیر 1401
علی دادخواه