تنها غذایی که خوب بلدم درستش کنم، ماکارونیه. وقتی که شروع می کنم به آشپزی، تمام افکار مزاحم از تو سرم میرن بیرون و ذهنم دچار یه خلاء موقت میشه، اینطوری احساس بهتری دارم و تمام تمرکزم رو آشپزیه.
شبیه یه زنگ تفریح می مونه برام، لحظه ای که آب داخل قابلمه در حال قل قل کردنه، انگار که فضا داره تطهیر میشه و وقتی درجه هوای داخل آشپزخونه میره بالا، دیگه متوجه نمی شم که داره تو دنیای بیرون چه اتفاقاتی میوفته یا اصلا اینکه واقعا من بیدارم یا خواب.
خیلی دوست دارم غذاهای دیگه ای هم درست کنم اما من آدم این کار نیستم، منظورم اینه که اگه بخوام برای همیشه به آشپزی ادامه بدم، این کار خاصیت جادویی شو برام از دست میده، دیگه نمی تونم تو خلاء آشپزی کنم و همه چیز تبدیل میشه به همون روتین زندگی. من فقط وقتایی باید ماکارونی درست کنم که نیاز داشته باشم که حال و هوامو عوض کنم و در مواقع دیگه باید با روش های متفاوتی روحیمو خوب کنم.
البته چند باری خواستم خودمو امتحان کنم و برم سراغ غذاهای دیگه، شاید اونا هم خاصیت خاص خودشون رو داشته باشن یا حداقل یه تجربه جدید برام ایجاد کنن و بهم کمک کنه همه چیزو باهم مقایسه کنم، اینکه کدومشون بیشتر می تونن روم تاثیر گذار باشن.
البته همیشه هم با درست کردن غذا نمی تونم به خودم کمک کنم، بعضی وقتا نیاز دارم به آشپزی یک نفر دیگه نگاه کنم، به دستاش، حالت صورتش و نوع نگاهی که به آشپزی داره، این جوری می تونم حس واقعی اون آدمو درک کنم. بفهمم داره به چی فکر می کنه یا اینکه حالش خوبه یا داره صرفا از روی وظیفه کارشو انجام میده.
آره، خوردن یک وعده غذای گرم که توسط کسی که دوسش داری طبخ شده باشه هم باعث حال خوب میشه. اون انرژی که از عشق ایجاد شده به غذا هم سرایت می کنه و بهش طعم خوبی میده. من هم دوس دارم برای کسی که دوسش دارم آشپزی کنم و از تمام حسم برای تهیه اون غذا استفاده کنم.
آشپزی هایی که هر چند وقتی انجام میدم، برام حکم یه جور مراقبه رو داره، باعث میشه تمرکز کنم و بتونم بهتر در مورد بعضی از مسائل زندگیم تصمیم بگیرم.
پس شاید یه روز یه رستوران بزنم و فقط بشینم به آشپزها نگاه کنم و بعدش یه گوشه تو رستوران خیره بشم به مشتری ها و نتیجه رو از نزدیک مشاهده کنم. من عاشق این تبادل ها هستم، انتقال انرژی از دست آشپز به دست مشتری ها.
14 دی 1400
علی دادخواه