
میدانیم که اقتصاد بیمار است و در این شرایط که جمعیت زیادی از مردم ایران از نظر وضعیت معیشتی در حال سقوط هستند، همه دنبال طنابی میگردند که از چاه تورم بیرون آیند حتی اگر آن طناب پوسیده باشد.
در چنین شرایط بحرانی که هر لحظه دارایی شما ذره ذره آب میشود اگر دنبال راه کاری برای جلوگیری از بیارزش شدن سرمایهی خود نباشید، قطعا ضرر خواهید کرد اما به چه قیمتی باید جلوی زیان را گرفت؟
از طرفی دیگر بر اثر تبلیغات گسترده در فضای مجازی در مورد کسب درآمد دلاری به روشهایی مثل معاملهگری در بازارهای بورس، فارکس، ارز دیجیتال، طلا و غیره، مردم فکر میکنند اگر هرچه سریعتر وارد چنین بازارهایی نشوند، قطعاً ضرر خواهند کرد و این میشود که از چاله درآمده و به چاه میافتند و اندک سرمایهای که برایشان باقی مانده است را از دست میدهند.
اما به نظر سختترین قسمت ماجرا مقاومت در برابر تبلیغاتی است که از شما دعوت میکند وارد بازارهایی شوید که در تخصص شما نیست و همچنین ریسک بالایی هم دارند. این طور است که در اطرافیان خود کسانی را میبینید که وارد چنین بازارهایی شدهاند و گاهاً از سودهای کلان خود هم تعریف میکنند در صورتی که شاید واقعیت چیز دیگری باشد و در چنین شرایطی شما احساس عقب ماندگی میکنید و هر روز که میگذرد و شما وارد بازارهای دلاری نمیشوید بیشتر دچار استرس و اضطراب میشوید.
باید بگویم که خود من نیز از این بابت که درآمد دلاری ندارم و هنوز وارد دورههای آموزشی معاملهگری نشدهام، بسیار زیاد نگران هستم و احساس میکنم تنها راه نجات از چاه فقر و تنگدستی ورود به بازارهای مالی است و اگر در این راه تعلل کنم مسئول عواقب آن کسی جز خود من نخواهد بود.
اما هرچه زمان به جلو میرود بیشتر به شرایط فعلی خود میاندیشم، اینکه در این جهان بیانتها و در این آشفته بازار، من دقیقاً در کجای این بازی قرار گرفتهام و در نهایت به این نتیجه میرسم که هرچه بیشتر در باتلاق زندگی دست و پا بزنم، شانس زنده ماندنم کمتر خواهد بود، پس دست از تلاش بیهوده برمیدارم و همین باعث میشود خود را از یک رقابت نابرابر نجات بدهم.
آری، من برای معاملهگری و حفظ ارزش داراییهایم به دنیا نیامدهام. آخر چنان عمر من در برابر جهان هستی ناچیز محسوب میشود که فرصتی که در اختیار من گذاشته شده بسیار ذی قیمت است و نمیتوان آن را برای کالایی خرج کرد که در نهایت هیچ قسمت از آن برای ما باقی نخواهد ماند.
میدانم که در این اقتصاد بیمار، هر روز فقیرتر، از آرزوهایم دورتر و زندگیام سختتر میشود اما من تا ابد زنده نیستم و میبایست از حداقلهایی که هنوز در اختیار دارم، نهایت استفاده را ببرم. یعنی به زمان چنگ بیندازم و آن را که یک دارایی با ارزش است با نهایت دقت خرج و بیشترین بهره را از آن ببرم.
آری، من به جای تقلا برای حفظ بقا، به زندگی رو میآورم. یعنی تا فرصت هست، کتاب میخوانم، مینویسم و از شتاب پرهیز میکنم. بایستی با عذاب وجدانی که به خاطر خارج شدن از بازی پول گلویم را میفشارد مقابله کنم، اینکه به جای وقت گذاشتن برای یادگیری روشهای کسب درآمد دلاری به خواندن کتاب میپردازم نباید در من احساس عذاب وجدان ایجاد کند.
در سالهای پیش که هنوز میزان تورم لجام گسیختهتر از امروز نبود، شرکتهای هرمی با رویای پولدار کردن مردم همه را به دامی بزرگ دعوت میکردند. فلسفهی آنها این بود که همه میتوانند ثروتمند شوند اما یک سوال بزرگ همیشه ذهن را درگیر میکرد این بود که در صورتی که همه مردم پولشان از پارو بالا رفت، چه کسی قرار است چرخ صنعت و کشور را بچرخاند؟ آیا جامعه نیاز به کارگر و متخصص ندارد؟
حال نیز اگر قرار باشد همهی مردم به بازارهای مالی مثل فارکس و ارز دیجیتال مشغول باشند، دیگر چه کسی قرار است چرخ صنعت و کشور را بچرخواند؟
من ترجیح میدهم شبها وقتی از سرکار برمیگردم، شغل دومی نداشته باشم، به جایش بعد از کمی استراحت، به خواندن و نوشتن بپردازم، بدون هیچ ترس و دلهرهای از آینده. یا صعود خواهم کرد و یا در نهایت سقوط.
۹ اسفند ۱۴۰۳