بعضی از اتفاقات را حتی اگر هم بخواهی، در توانت نیست تا آنها را فراموش کنی، از شروع با تو همراه اند و گاهی مثل یک درد، در تمام بدنت جاری می شوند و بخشی از وجودت را تسخیر می کنند.
عوارض جانبی هم دارند، دلشوره و اضطراب، بد خلقی و عصبانیت، تنگی نفس و بی اشتهایی یا شاید در بعضی موارد ممکن است حاد تر هم باشند طوری که دکتر فقط می تواند برایت چند روز در خانه ماندن یا سفر در طبیعت را تجویز کند.
بعد کم کم بدن شروع می کند به وفق دادن خودش با این شرایط، دیگر کمتر درد می کشی و حواست بر می گردد سر جایش، همان کارهای قبلی، همان لباس های عادی و همان مدل موی ساده، آنقدر در روزمرگی ها فرو می روی که انگار هیچ حادثه ای رخ نداده است، در صورتی که همچنان همه ی گذشته در تو وجود دارد و به همراه آنها، به آینده می روی.
زندگی ناخودآگاه حواس آدم را پرت چیزهای خوب می کند، نگران نباش، فقط خاطرات می روند در گوشه ای از دلت می نشینند و بی آنکه آزارشان به کسی برسد، تبدیل می شوند به موسیقی، بعد گاهی که دلت تنگ یکی از آنها می شود، کافیست صفحه مربوط به آن خاطره را، در گرامافون قلبت بگذاری و در حالی که چشمانت را می بندی، از این موسیقی، بدون هیچ رنجی لذت خواهی برد.
و حواسمان به خودمان باشد، شاید نگاهی منتظر ماست و حادثه ای در راه.
11 خرداد 1400
علی دادخواه