ویرگول
ورودثبت نام
علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

به سوی بیش از ۴۰ درجه‌ی سانتیگراد




آخرین باران ها در حال باریدن هستند، هوا کمی سرد و مرطوب است. شاید مردمی در بالادست هنوز خود را با بخاری گرم می کنند. رویش و باز شدن گل ها تکمیل شده و همه جا به رنگ سبز است و رنگین کمان در آسمان دیده می شود، این طراوت و سر زندگی همه هدیه‌ای از جانب اردیبهشت است که حال آرام آرام و بی صدا ما را ترک می کند و می رود تا یکسال دیگر دوباره برگردد و چه خوشبخت کسانی که عمرشان به بهاران دیگر خواهد رسید.

اما خرداد، برادر کوچک تابستان، با پیش گرمایی کمی دلپذیر، به استقبال تابستان می رود. فصلی با میوه‌هایی رنگارنگ و البته گل سرسبدش هندوانه که اگر نباشد، تشنگی ما را هلاک خواهد کرد و چه خوب که خدا بندگانش را دوست دارد و هر نعمت را در جای درستش قرار داده است.

برای من تابستان یعنی دمای بالای چهل درجه‌ی سانتیگراد. برای من تابستان یعنی گرمایی طاقت فرسا که هیچ آن را دوست ندارم. اگر به انتخاب بود فقط پاییز و بهار را برمی داشتم، ترجیح می دهم دما زیر سی درجه‌ی سانتیگراد باشد.

برای من تابستان یعنی خوابیدن بالای پشت بام و همانطور که صدای طلق طلق موتور کولر همسایه ها را می‌شنوم، به آسمان بی ستاره‌ی شب نگاه کنم. آن قدر نور مصنوعی زیاد است که فقط چند ستاره که تعدادشان به اندازه‌ی انگشتان یک دست هم نمی رسد را می شمارم. می دانم شاید هزاران نفر مثل من روی پشت بام دراز کشیده اند و نور ستاره هایی را نگاه می کنند که بعد از میلیون‌ها سال نوری به زمین می‌رسند.

می دانم که من هیچ ستاره ای ندارم و آن چند تایی هم که در آسمان هستند متعلق به دیگران است، اما خوشبختی کوچک این می تواند باشد که هنوز می توان ستاره را دید، بدون اینکه برای دیدنش هزینه‌ای پرداخت کرد. البته شاید در آینده همان چند ستاره را به سینما ببرند و دیگر نتوان مجانی آنها را تماشا کرد.

پس می شود به این دل خوش کرد که تابستان این امکان را فراهم می کند که بدون بلیط به سینمایی به وسعت آسمان شب بروی و به صورت رایگان و تا خود طلوع، چشم هایت را مهمان یک جهان کهکشان راه شیری کنی. آه که این شب گردی در این بی نهایت فضا چقدر می تواند فرح بخش و رؤیایی باشد و از طرفی دمای بالای چهل درجه‌ی سانتیگراد را در کنار دیدن ستاره ها بهتر می توان تحمل کرد.

اما چه حیف که اکران این پرده ی سینمایی باشکوه زمان محدودی دارد. دلم می خواست می توانستم شب را آن قدر می‌کشیدم تا طول و عرضش به دلخواهم زیاد شود و بعد یک هندوانه را برش می دادم و تکه های یخ زده‌اش را در دهان می گذاشتم و به ستاره ها نگاه می کردم، آن قدر که خسته می شدم و به خوابی عمیق فرو می رفتم و دوست می داشتم وقتی بیدار می شدم، دوباره همان آسمان پرستاره در برابرم گسترده باشد.




23 اردیبهشت 1403




آسمان شبتابستانستارهبالای چهل درجه ی سانتیگراد
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید