علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بوق به توان دو مساوی کافه پیانو



امروز خیلی دیر از خواب بیدار شدم. این قرص های جدید هنوز تو سیستم بدنم درست و حسابی جا نیفتادن، برای همین سر صبح چند بار از خواب می پرم و گیج می زنم و بعدش هم که تا به خودم میام میبینم نزدیک ظهره و همه رفتن سرکار جز من که تو رخت خواب غلت می زنم.

تو ذهنم هست که دفعه ی بعدی رفتم دکتر بگم که بعضی روزا با سردرد بیدار میشم و بیشتر اوقات ساعت چهار صبح بدون دلیل خاصی بیدارم و هوشیاریم صد در صده و این باعث میشه تا دو ساعت تو رخت خواب الکی بیدار باشم و با گوشیم ور برم بعدشم باز تا لنگ ظهر بخوابم و از کار و زندگی بیوفتم.

تو این شهر شلوغ بدون بوق کارت راه نمیوفته و این موتور ما هم یازده ساله که داره بکوب کار می کنه و خب قطعاتش دیگه فرسوده شدن و مثل روزای اول خوب کار نمی کنن. رفتم مغازه یه بوق خریدم شصت هزار تومن، چیزی کاسب نشدیم هیچ که یه چیزی هم از جیبمون رفت ولی بازم عیب نداره بجاش دیگه تو شهر هرکی پیچید جلوم بوق رو یکسره می کنم روش.

دو تا چیز هست که در بدترین شرایط حالمو خوب می کنه، یکی اینکه راضیه خواهرم زنگ بزنه بگه بیا خونه ما ناهار یا شام و یکی این که برم شهر کتاب یا پردیس کتاب و یک کتاب کاغذی بخرم. خب امروز چون تا ظهر تو بیمه علاف شدم و بعدشم دیدم که حس کار کردن هم نیست و از طرفی هم نیاز به تزریق حال خوب داشتم، تصمیم گرفتم سری به کتاب فروشی بزنم و به خودم کتاب کادو بدم.

پردیس کتاب خیلی شلوغ بود. برخلاف تصورم که همیشه فکر می کنم اگه مغازه ی کتاب فروشی بزنم حتما ورشکست میشم، دیدم که نه اینطوریا هم نیست و ماشاءالله کار و بار کتابفروشی ها هم خوب می چرخه و سرشون حسابی شلوغه ولی خب در هر صورت می دونم که من آدمی نیستم که بخوام مغازه ی کتاب فروشی بزنم.

کافه پیانو رو از تو قفسه 125/3 پیدا نکردم و از یکی از فروشنده ها خواستم که بهم کمک کنه. وقتی قیمت روی جلد رو نگاه کردم سرم سوت کشی، صد و بیست هزار تومن، چه خبره واقعا؟ آخه یکی نیست بگه چرا این کتاب نه تو طاقچه، نه تو فیدیبو و نه تو کتاب راه نیست؟!! البته دلم رو به دریا زدم و پول دو عدد بوق رو دادم و کافه پیانو رو خریدم. البته که با کتاب نمیشه بوق زد.

انتهای کتاب مرد سوم رو تو طاقچه ی بی نهایت تموم کردم و رفتم سراغ کافه پیانو. ابتدای کتاب خیلی خوب شروع شد. فهمیدم از این کتاب هاست که باعث میشه آدم ترغیب بشه چیزی بنویسه. پس فرصت رو غنیمت دونستم و اومدم اتفاق های امروز رو یاداشت کردم.



7 فروردین 1402




کافه پیانوحال خوبتو با من تقسیم کنخرید کتاببدون بوق زندگی در جریان نیست
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید