روزی
تمام وسایل سفر را
می گذارم
داخل چمدان کهنه ای
که از پدر برایم مانده
و در مسیری جدید
گام بر می دارم
گاه پیاده
گاه با صدای سوت قطار
می روم به سمت مقصدی نا معلوم
تا جایی که مرزها اجازه دهند
پیش خواهم رفت
و داستانی خیالی را
دنبال خواهم کرد
نه دیوانه وار مثل دن کیشوت
اما رویایی به سبک خود
گاه در کافه ای بین راه
اطراق خواهم کرد
تا خاطراتم را
در دفترچه ای یادداشت کنم
آه که این گونه رفتن
چقدر زیباست...