ویرگول
ورودثبت نام
علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

تا حالا صفر شدی ؟



گشتم ولی عکس دلخواهمو پیدا نکردم !
گشتم ولی عکس دلخواهمو پیدا نکردم !

آیا تا حالا صفر شدین ؟ یا همیشه نگران فردا بودین ؟ و همیشه مقداری پول برای روز مبادا داشتین ؟

و هیچ وقت روز مبادا هم نیومد! می خواستین اون لباس پشت ویترین رو بخرین، اما گفتین فعلا پول ندارم، در صورتی که به همون اندازه حتی یکم بیشتر هم داشتین!

دلتون می خواست برین سفر اما می گفتی باشه ماه بعد که پول بیشتری دستم اومد میرم ولی چند سال گذشت و شما هنوز همون مسیر تکراری تا محل کارو هر روز طی می کنی و شب با رویایی از شهر مقصد به خواب میری!

دلت می خواست یه جشن تولد بگیری و همه رو دعوت کنی اما گفتی الان موقعیتش نیست، سال بعد خیلی باشکوه تر برگزار می کنی، اما سال بعد چند نفر که برات عزیز بودن و می خواستی حتما بیان تو تولدت، دیگه عمرشون تموم شده بود و تو می مونی و یه دنیا حسرت.

دلت می خواست بری تو رستوران مورد علاقت و گرون ترین غذارو سفارش بدی و در حالی که داری دونه های برف رو از پشت پنجره نگاه می کنی، از غذای لذیذی که سفارش دادی لذت ببری اما با خودت گفتی خودم اونو تو خونه درست می کنم اما هیچ وقت اون طعمی که انتظار داشتی رو نتونستی تجربه کنی.

دلت می خواست برای یک بار هم شده به اون آدمی که هر روز داخل کافه نشسته بود و از پشت شیشه های بخار گرفته، لبخند های ماتش دلت رو می برد بگی میشه با شما یک فنجون قهوه بخورم و اون با تعجب نگاهتون کنه و شما لبخند بزنید و بگید من از شما خوشم اومده، اما باز ترسیدین و نرفتین جلو تا اینکه یه روز می بینین یه نفر دیگه اونجا نشسته و دیگه خبری از اون لبخند های مات پشت شیشه بخار گرفته نیست !

من همیشه از صفر شدن ترسیدم، همیشه از ابراز کردن احساساتم طفره رفتم و تا تونستم لحظه ها و فرصت ها رو کشتم، به این دلیل که فکر می کردم الان نمیتونم یا الان وقتش نیست، گاهی هم خودمو لایقش نمی دونستم.

حالا که به گذشته نگاه می کنم، می بینم حتی یکبار هم خوشبخت زندگی نکردم و پولامو دادم به کسایی که تو همون لحظه تصمیم داشتن از همه چیز لذت ببرن.






29تیر 1400

علی دادخواه




کوتاه نوشتهزندگی در لحظهترس از آیندهپولتمرین روزانه برای نوشتن
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید