علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۹ دقیقه·۱ سال پیش

تتلو بی گناه است، آزادش کنید




به نام خدا

تتلو بی گناه است، آزادش کنید

توجه : این متن ممکن است برای افراد زیر هجده سال مناسب نباشد.

مرور چند خاطره و داستان واقعی

یک

چند سال پیش در شرکتی ساختمانی کار می کردم. سرپرست مان مهندسی حدودا چهل ساله بود. آدمی خوش صحبت و خنده رو که اساساً کار را جدی نمی گرفت. صبح ها دیر به سر کار می آمد و چون ثبت ساعت ورود و خروج به صورت دستی بود، از من و دوستم می خواست که ورودش را همان اول وقت ثبت کنیم و همچنین گاهی از نیروهای کارگر در ساعت کاری برای کارهای شخصی اش استفاد می کرد. من آنجا تقریبا حکم یک ملا بنویس را داشتم و دوستم که معاونش بود، علی رغم میل باطنی با او مدارا می کرد تا بلکه سرپرست دیگری را جایگزینش کنند.

چون معمولا مردها در بیشتر وقت ها دوست دارند از روابط جنسی شان با هم صحبت کنند، او نیز در ساعت هایی که در دفتر دور هم جمع بودیم، از دست آوردهایش تعریف می کرد که البته بعید بود که بخواهد دروغ بگوید. همچنین او متاهل بود و یک دختر داشت که به مهدکودک می رفت اما همچنان روابط خارج از زناشویی اش را ادامه می داد.

در یکی از موارد، تعریف می کرد که آن زمان که کافی شاپ داشته است، با دختری حدوداً شانزده ساله دوست شده و با او رابطه جنسی برقرار کرده است. من و دوستم هیچ باور نمی کردیم اما او سندش را رو کرد و عکس خودش و دختری که روی پایش نشسته بود را به ما نشان داد.

دو

بعد از خدمت سربازی، مدتی به عنوان نیروی ظرف شوی و کمکی در فرودگاه مشهد مشغول به کار شدم. تمام غرفه های آنجا توسط یک نفر اجاره شده بود به جز چند فروشگاه جزیره ای که در وسط سالن قرار داشت. بخش های آنجا از رستوران، کافی شاپ، سوپرمارکت و غرفه ی فروش سوغات تشکیل می شد و هر قسمت کارمند های مخصوص خودش را داشت.

بعد از مدتی که آنجا مشغول بودم، کم کم متوجه خیلی چیزها شدم. یک نمونه اش این بود که در قسمت سوپرمارکت، قیمت های مندرج روی اجناس را با الکل پاک می کردند و با قیمت خیلی بالاتر، آنها را به مشتریان می فروختند. هیچ جای اعتراضی وجود نداشت چون در نزدیکی فرودگاه هیچ سوپرمارکت دیگری یافت نمی شد.

اما بخش نهفته تر آن، نوع چینش کارگران در سمت های مختلف بود. تعداد زیادی دختر مجرد که فکر می کنم سن شان از هفده سال شروع می شد، آنجا مشغول کار بودند. دخترهای زیبا به مانند سوگولی محسوب می شدند و چند مرد جوان که وظیفه ی مدیریت پرسنل را به عهده داشتند، آنها را برای خود دستچین می کردند و در جایی قرار می دادند که بهتر بتوانند با آنها در ارتباط باشند.

این موضوع در من خشم و نفرت ایجاد می کرد و از طرفی افسوس می خوردم که چرا والدین این دختران اجازه داده اند که آنها در چنین محیط های کثیفی کار کنند، اما احساسات من دردی را دوا نمی کرد.

در آنجا همکاری داشتم که دانشجو بود و در مواقع بیکاری با هم صحبت می کردیم. او هم از دوست دخترهایش می گفت و عکس های آنها را به من نشان می داد که همگی زیبا بودند. یک بار نکته ای را گفت که برایم تازگی داشت. گفت یک دختر بود که همه می خواستن مخش را بزنند و در نهایت من توانستم با او دوست شوم. آنقدر زیبا بود که وقتی او را بدست آوردم خیلی خوشحال بودم اما خودم می دانستم این چهره فقط تا قبل از ارتباط جنسی برایم جذاب است و طبق تجربه فهمیده بودم که به محض ارضا شدن، از شریک جنسی ام متنفر خواهم شد تا حدی که حتی نمی خواهم به چهره اش نگاه کنم.

سه

در جمع دوستان دانشگاه تقریبا همه از احوال هم با خبر بودیم و می دانستیم مثلا فلانی دوست دختر دارد و همچنین چه چیزی بین آنها اتفاق افتاده است. دوستی بود که همین که ازدواج کرد، از گروه تلگرامی که داشتیم خارج شد و تقریبا ارتباطش را با همه به جز من قطع کرد.

ما تقریبا صمیمی بودیم و هر چند وقت یکبار همدیگر را ملاقت می کردیم، گاهی برای تفریح یک نخ سیگار می کشیدیم و باهم از خاطرات گذشته حرف می زدیم. او قبل ازدواج به مانند همه ی بچه های گروه، روابط متعددی با زن ها داشت و حتی بعد از ازدواجش هم این کار را به صورت مخفیانه ادامه می داد. به قول خودش می گفت علی من برای مسائل جنسی دنبال زن ها نیستم بلکه از اینکه بتوانم مثلا به یک زن دست نیافتنی برسم و با او وارد رابطه بشوم لذت می برم. هر چند بعد از ازدواج این کار را بصورت شرعی انجام می داد.

از طرفی چند بار هم پیش می آمد که به من می گفت که دیگر نمی خواهد دنبال روابط خارج از ازدواجش باشد و من به شوخی به او می گفتم توبه ی گرگ مرگ است و او نیز در برابر حرف من جبهه می گرفت اما دفعه ی بعدی باز ماجرایی برای گفتن داشت.

این ملاقات های ما هر چند ماه یک بار اتفاق می افتاد. در آخرین دیداری که با او داشتم، موضوعی را برایم از همسرش تعریف کرد که بشدت از او متنفر شدم و سعی می کردم حین صحبت کردنش بر خود مسلط باشم و چیزی به او نگویم هر چند گفته ی من هیچ در او تأثیری نداشت. در ملاقات های آخری که داشتیم برایم از اختلاف هایی گفته بود که بین او و زنش پیش آمده بود و من با توجه به آنچه که تعریف می کرد، حق را به دوستم می دادم.

به این افتخار می کرد که برای همسرش سنگ تمام گذاشته اما او قدردان نیست و رفتاری دارد که باعث آزارش می شود.

در سفری به شمال، به جنگلی رفته بودند تا ناهار را آنجا صرف کنند. همسرش می خواسته لحظه ای چادرش را در بیاورد و عکس بگیرد و این دوست ما به غیرتش برخورده و از همان جا به مشهد برگشته بودند و این جا بود که حالم از او بهم خورد و دیگر نمی خواستم ببینمش.

چهار

بعضی از مردها دچار کمبودهایی هستند که دلیل آنها را نمی دانم. برای جبران عقده های سرکوب شده شان، در ایجاد ارتباط با زن ها می کوشند و هر چه بیشتر موفق می شوند اعتماد به نفس کاذب بیشتری کسب می کنند چناچه که تمام جزئیات این روابط را برای همه ی دوستان خود شرح می دهند و این را نوعی برتری نسبت به بقیه همنوعان خود می دانند و به آن افتخار می کنند.

یکی دیگر از اعضای همین گروه که در دانشگاه با هم دوست بودیم، کسی بود که تا اسم دختر را می شنید چهره اش سرخ می شد چه برسد که بخواهد در واقعیت با آن صحبت کند. او حتی بعد از اتمام دانشگاه و سربازی از ارتباط با زنان می ترسید و اعتماد به نفس کافی برای این کار را نداشت تا اینکه کم کم او هم وارد گود شد اما چون ظاهرا فرد با خدایی بود، می گفت من زنان را به عقد موقت خود در می آورم.

اما قسمت نفرت انگیز ماجرا این بود که او می خواست به مانند بقیه ی مردان نشان دهد که افتخار بزرگی کسب کرده است و ریز جزئیات رابطه ی جنسی اش را تعریف می کرد و من تنفر شدیدی را نسبت به او در خود احساس می کردم و حالم بهم می خورد ولی قادر نبودم آن را ابراز کنم. اینکه یک نفر به شما نشان دهد که در ماشینش همیشه چند عدد کاندوم دارد چه چیزی را می خواهد به شما اثبات کند؟ جز اینکه می گوید بزرگترین افتخار زندگی ام جفت گیری همچون حیوانات است؟

از طرفی زنی که مدت مشخصی به شما محرم است، شرعاً و قانوناً همسر شما محسوب می شود، اما چه دلیلی دارد که بعضی از مردها با این همسر مانند یک فاحشه رفتار می کنند و از ریز جزئیات رابطه ی جنسی خود، با کسانی که محرم نیستند صحبت می کنند؟

در دل به دوستم می گویم که اگر این زن همسر دائمی تو بود باز هم به این راحتی از او سخن می گفتی و اگر من از تو در مورد نحوه ی ارتباط جنسی ات می پرسیدم، آن وقت رگ غیرتت باد می کرد یا نه ؟ و شاید هم احتمال داشت کارمان به دعوای ناموسی و کلانتری می کشید.

نکته یک :

چه کسی می داند که من از آنها پاک تر هستم، شاید فساد اخلاقی ام بیشتر باشد ولی آنچه که بزرگان می گویند این است که باید از اظهار گناه پرهیز کرد. بله دوستانی هم دارم که با اینکه روابطی داشته اند، اما آن را پیش همه جار نزده اند و آبروی آن دختر یا آن زن را نبرده اند. ما هیچ خالی از خطا نیستیم. خود من شاید خیلی بیشتر مرتکب گناه شده باشم تا آنهایی که شرح شان را گفتم، اما برای من منزجر کننده ترین عمل تعریف همین کثافت کاری هاست.

هرچند اگر مرتکب گناهی شویم اما آن را پنهان کنیم و دست به توبه بزنیم، شاید خدایی که به بزرگی خودش آبروی ما را حفظ می کند، ما را ببخشد.

نکته دو :

آن دوست اولی را خیلی وقت است که ندیده ام و میل هم ندارم که دوباره ببینمش و با این دوست دومی به خاطر اختلاف نظری، روابط مان محدود شده است.


سحر قریشی را به جای تتلو دستگیر کنید

به نظرم تتلو خود درونی ماست که به صورت یک انسان در آمده است و بدون ریا، دو رویی، دروغ و پنهان کاری، آن خود واقعی اش را عریان کرده و به نمایش گذاشته است. اتهام او فریب دختران زیر سن قانونی، تجاوز به آنها و گسترش فساد و فحشا بوده است حال آنکه همه این اتهامات را با شدت بیشتری در بین مردم خودمان می توان پیدا کرد که نمونه ی گرم و تازه اش مربوط به یک شرکت وارد کننده ی چای است.

در حقیقت گناهکاران اصلی امثال سحر قریشی هستند که برای دیده شدن بیشتر به تتلو هویت داده اند. گناهکاران اصلی آن پدر و مادرانی هستند که اجازه دادند تا فرزندانشان به ملاقات یک بیمار جنسی بروند. جالب این جاست که همین اروپایی که جماعتی سنگ آن را به سینه شان می زنند، اجازه ی برگزاری کنسرت به تتلو را نمی دهد اما خودشان تمام قد حامی کسی هستند که به دختران تجاوز می کند و در انجام هر فحشایی هیچ ابایی ندارد.

آری من فکر می کنم تتلو پاک ترین انسان روی زمین است و باید آزادش کرد و به جای او، شاکیانش را مورد محاکمه قرار داد و بیشتر از همه، سحر قریشی که سرآمد همه ی آنها محسوب می شود را به دادگاه کشید.




17 آذر 1402

بامداد





تتلوسحر قریشی
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید