خواب اول : بازگشت به سربازی
قبل از خدمت سربازی، اوضاع تا حدودی بهتر بود، البته نسبت به الان یا شاید من این طور فکر می کنم، چون سرم تو زندگی خودم بود و بدون اینکه به اطرافم زیاد توجه کنم، فقط درس می خوندم و مسیر دانشگاه تا خونه رو هر روز طی می کردم و این روال همیشه تکرار می شد..
هر از گاهی آدم های اطراف توجهم رو جلب می کردن اما ترجیح می دادم تو فاز تنهایی خودم باشم و بیشتر به این مربوط می شد که اعتماد به نفس کافی برای ابراز وجود نداشتم ولی خب این انزوا در دوران خدمت سربازی بهم کمک کرد.
پسرها وقتی وابسته باشن دیگه تحمل دوری براشون خیلی سخته و من می دیدم برای اینکه یک ساعت با دختر مورد علاقشون صحبت کنن، حاضر بودن طعم هر جور تنبیهی رو بچشن و گاهی این کار به قیمت اضافه خدمت و توبیخ در پرونده براشون تموم می شد.
البته باید اعتراف کنم خودمم هم آنقدرها قوی نبودم و تو قسمتی از دوران خدمت تقریبا کم آورده بودم و حتی به فکر فرار افتادم چه برسه به اون بدبختایی که یکی رو دوست داشتن و هر ثانیه براشون مثل یکسال می گذشت.
دوران سختی بود و من هر لحظه منتظر این بودم که تاریخ ترخیصم زودتر برسه و بتونم دوباره زندگی عادی رو تجربه کنم. روز موعود فرا رسید و من باورم نمی شد که آزاد شدم و می خواستم پرواز کنم تا جایی که مدتی احساس می کردم پاهام زمینو لمس نمی کنن.
الان هفت سال می گذره اما من هنوز تو گذشته گیر کردم نه اینکه خودم اینو بخوام و بصورت ارادی باشه بلکه یک رویا همیشه برام تکرار میشه و نتونستم معنی درستش رو بفهمم.
خواب می بینم که دوباره به محل خدمتم برگشتم و لباس سربازی تنمه، با تعجب به خودم می گم من که تموم کردم، پس این جا چه کار می کنم؟
سال های اولی که خدمت تموم شده بود بیشتر این خوابو می دیدم و تبدیل شده بود به یه کابوس تا جایی که یه شب اونقدر این رویا واقعی بود که من کاملا پذیرفتم و لباس پوشیدم تا دوباره به عنوان یک سرباز خدمت کنم اما وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم این واقعی نیست.
خوشبختانه بخش مشاور دانشگاه به دانشجوهای فارغ التحصیل خدمات رایگان ارائه می داد و من چند جلسه ای رفتم تا ببینم ریشه مشکلم از کجاست.
برای مشاور توضیح دادم که با اینکه مدتیه سربازی تموم شده ولی هر بار خواب می بینم که باید برگردم و دوباره خدمت کنم، اونم بهم گفت احتمالا شرایط الان تو کمی دشوار شده که ذهنت دوست داره برگرده به همون دوران سربازی، فکر کنم تا حدودی هم درست می گفت، چون بعد خدمت هیچ وقت نتونسته بودم کار ثابتی داشته باشم و همیشه از این شاخه به اون شاخه می پریدم و حداقل تو دوران سربازی یه روال ثابت و دائمی داشتم و می دونستم تا آخرین روز باید همین کارهای تکراری رو انجام بدم پس زیاد نگران فردا نبودم.
حدود دو سال بود که این خوابو ندیده بودم ولی چند شب پیش دوباره تکرار شد و فکر کنم این یه آلارم بود تا بهم بگه اوضاع زیاد هم خوب نیست.
بعد از هفت سال هنوز این رویا دست از سر من برنداشته و دقیقا نمی دونم چطور میشه ازش راحت بشم.
12 تیر 1400
علی دادخواه