امروز تمام عضلات بدنم گرفته و درد می کنه، بعضی روزها اینجوری پیش میره، یعنی هر چی روز قبلش عرق ریختی و حالت خوب بوده می تونه از بین بره و بی حوصلگی از صبح تا غروب باهات همراه باشه. اما این باعث نمیشه از ادامه راه منصرف بشم.
علت ادامه دادنم یک چیز می تونه باشه : درد، بله درست خوندین، معمولا ما از چیزهای ناخوشایند دوری می کنیم و دوست داریم حالمون همیشه خوب باشه ولی گاهی خود درد می تونه حس شمارو بهتر کنه. باید بدونین که چطور میشه با این روش پیش رفت وگرنه ممکنه به خودتون آسیب بزنید.
درد برای من مثل یک دکمه می مونه که می تونم فشارش بدم و برای لحظاتی ذهن شلوغمو خاموش کنم و نزارم بیشتر از این به نشخوار یه مشت افکار پوچ مشغول باشه. دقیقا نمیدونم چه اتفاقی میوفته و چه فعل و انفعالات شیمیایی تو مغزم رخ میده، اما تو اون لحظه با وجود درد حاصل از انقباض ماهیچه ها، حس آرامش خاصی رو تجربه می کنم، شاید چیزی شبیه به یه خلسه یا مدیتیشن از نوع دیگه ای.
این باعث میشه تا دچار فراموشی بشم و زمان، معناشو برام از دست بده، سکوت تا بی نهایت ادامه داره و یه حس عجیب که قابل توصیف نیست برام اتفاق بیوفته، من اسمشو میزارم مرگ موقت. انگار روح از بدن جدا میشه و می تونه بدون هیچ محدودیتی به هر جایی که دلش می خواد سفر کنه.
داروهای آرامبخش بیشتر باعث رخوت و ناشادابی بدن میشن و من ترجیح میدم بجای مصرف اون ها، درد رو تجربه کنم، شاید به این خاطر که باعث میشه بیشتر به وجود خودم در این دنیا پی ببرم و سعی کنم مفهوم زندگی رو بیشتر بفهمم.
24 تیر 1400
علی دادخواه