علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

در راستای احساس درونی




زندگی فاقد هیجانی است که به دنبال آن می گشتم و به جای آن تا دلت بخواهد همه چیز پر از استرس و بدون احساس است. می شود گفت آن بیرون همه چیز زیادی جدی و پر از بار سنگین مسئولیت می شود تا آنجا که زمان به سختی می گذرد و در ذهنم آشوب غوغا می کند.

می خواهم سبک زیستنم را عوض کنم اما هر بار به خانه ی اول باز می گردم. آرزو کرده بودم و آن را جایی در میان دفتر روزانه یادداشت کرده ام تا یادم باشد این مسیر من نیست و می بایست راه دیگری را طی کنم، اما آواره بوده ام و نمی دانستم چه می خواهم که این باعث سردرگمی بیشتر من می شد.

ساعت شش و چهل و پنج دقیقه صبح زنگ می خورد. غلت می زنم تا سنگینی خواب را کمی کم کنم و با تاخیری بیست دقیقه ای و مقداری تلاش چشمانم را باز می کنم. سریعا خودم را آماده می کنم تا به موقع به محل کار برسم.

این همان کاری است که از آن فرار می کردم اما خداراشکر که با شرایط بهتری با آن مواجه شده ام. تجربه ای کوتاه اما مفید را در طی دو یا سه برج کاری خواهم داشت و اینکه بعدش چه می شود نگران نیستم و سعی می کنم فکر آینده را از سر بیرون کنم.

خواندن و نوشتن جزو اولویت های آخر قرار گرفته اند. چیزی که مهم است درآمد و کسب پول است که دغدغه ی من محسوب می شود، اگر پول به اندازه ی کافی باشد آدم با خیال آسوده تری در پی خواسته های دلی اش می رود، اما فعلا اوضاع طوری است که باید از هر فرصتی برای کسب درآمد استفاده کرد.

تنها مشکل این است که هر موقع از فضای خواندن و نوشتن دور می شوم و در محیط خشک و پر مسئولیت کاری قرار می گیرم، حس های که به من کمک می کنند تا بنویسم یا بخوانم، از من دور می شوند و بیشتر احساس تهی بودن می کنم. چه می شد که کار هم در راستای احساس درونی ما باشد تا دچار غریبگی نسبت به شغلی که داریم نشویم.



26 فروردین 1401




کاریادداشت شبانهشغل مورد علاقه من کجاست ؟زندگی بی دغدغهپول و دیگر هیچ
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید