ویرگول
ورودثبت نام
علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

زامبی های آخر سال




نزدیک های پایان سال، انگار دنیا می خواهد به پایان برسد، این را می شود از عجله و شتاب مردم فهمید. منشی مطب طوری به مخاطب پشت تلفن می گوید دوشنبه آخرین روز کاری ما هست که انگار بعد از تحویل سال قرار است قیامت بشود. درصورتی که به چشم به هم زدنی عید نوروز می آید و می رود و ما دوباره سُر می خوریم داخل سالی جدید و دوباره روز از نو، روزی از نو.
چند روز پیش کتابخانه ی مرکزی بودم. مادری آمده بود تا برای فرزندش کتاب های کمک درسی امانت بگیرد. از کتابدار می پرسد که چند روز تعطیل هستند و کتابدار پاسخ می دهد که تعطیل نیستم اما فقط شیف صبح کتابخانه باز است. عکس العمل زن به این خبر برایم جالب بود، او از اینکه کتابخانه در ایام تعطیلات نوروز باز است خیلی خوشحال بود.
با خود می گویم مگر ۵ روز تعطیلی چه فرقی به حال روزمرگی ما آدم ها دارد. انگار هر چیزی که در شُرُف تعطیلی یا تمام شدن باشد، این هشدار را به ما می دهد که باید سهم خود را از آن فرصت در حال پایان بگیریم و همین می شود که همیشه در اسفند همه جا شلوغ است، بازارها، مطب دکترها، بانک ها و هرجایی که مردم در آنجا کاری دارند.
آخر سال همه تازه یادشان می آید که حساب و کتابی هم دارند. رفیقم بابت بدهی که به او دارم به من پیام داده و بهانه اش حساب و کتاب آخر سال است. انگار قرار است آن وَر سال دیگر زندگی نکنیم و باید همین سال به همه ی بدهکاری ها سر و سامانی بدهیم.
راستی اصلا چه فرقی می کند امسال با سال بعد، جز اینکه ما می فهمیم که کلی کار داشته ایم که اول سال برای به انجام رساندن آنها کلی برنامه ریزی کرده ایم، کلی کتاب موفقیت و روانشناسی خوانده ایم و حالا که به پایان سال رسیده ایم، می بینیم که آنقدر حادثه و اتفاق در مسیر ما بوده است که اصلا نمی توانسیم آنها را پیش بینی کنیم و برنامه ها و اهداف اول سال برایمان بسیار مضحک و خنده دار می آیند. آخر مگر می‌شود آینده را پیش بینی کرد؟ ما برای رسیدن به آینده عجله داریم تا آنجا که هیچ وقت به همه ی آن چیزی که برایش برنامه ریزی کرده ایم، نخواهیم رسید.
آری می گفتم که لحظه های قبل از سال تحویل جوری برای ما می گذرد که انگار جنس با ارزشی را از دست می دهیم و از طرفی آنچه که قرار است با آن مواجه شویم چنان گنگ و نا مفهوم می باشد که شاید یکی از آرزوهای آخر سالی ما این باشد که تعداد روزهای اسفند، به جای ۳۰ روز، ۳۶۵ روز باشد تا ما بتوانیم تمام آن همه کار عقب مانده مان را به اتمام برسانیم و از طرفی تا می شود از تعطیل شدن ادارات و مکان هایی که به باز بودن آنها عادت کرده ایم، جلوگیری کنیم.
بله این گونه می شود که گاهی فکر می کنم آدم ها در انتهای زمان های از دست رفته شان گویی دیوانه می‌شوند، انگار یک بازی فوتبال است که داور هیچ گونه وقت تلف شده ای برای آن نگرفته و تیمی که بازنده ی میدان است از این بابت سخت خشمگین می‌شود و می خواهد هر طور که شده، زمان کش پیدا کند، ۹۰ دقیقه واقعا ۹۰ دقیقه نباشد و آنها بتوانند حداقل بازنده از میدان خارج نشوند.
خیابان ها، فروشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، پایانه های مسافربری و هرجا که فکر کنی،بسیار شلوغ است و من این ازدحام را نمی توانم درک کنم. چرا این آدم ها شبیه زامبی ها شده اند؟ مگر آمدن بهار و نو شدن سال چه امواجی از خود ساطع می کنند که همه دیوانه می شوند؟
چرا برای فصل تابستان، پاییز و زمستان این گونه بی‌تاب نمی شویم؟ اگر به من باشد، برای ورود به هر فصلی، عید نوروز قرار می دادم، آن وقت شاید مردم کمتر زامبی و دیوانه می شدند، اصلا به خاطر همین یک بار در سال بودن عید نوروز است که این قدر مردم به زحمت می افتند.
حالا من این همه ی سال برای مریض شدن وقت داشتم و نمی دانم چرا الان که چند روز دیگر عید است مریض شده ام، یا چرا این همه آدم که توی مطب هستند، درست مثل من در دقیقه نود مریض شده اند؟
هر چه فکر می کنم هیچ جوابی پیدا نمی کنم.




۲۶ اسفند ۱۴۰۲




عید نوروزسال نوزامبی
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید