عقب نشینی مخفیانه می تواند راه نجاتی بر حسرتی باشد، که از بابت نرسیدن به رویا بسیار کار ساز است. البته به شرط آنکه هیچ کس نداند چه در سرمان می گذرد، پس تنها خودمان هستیم که می توانیم همه چیز را رها کنیم و امیدوار باشیم تا سرنوشت ما را در مسیر موفقیت قرار دهد.
من فقط در حد چند روز توانستم طعم پیروزی را بچشم و بعدش در میان سیل عظیم اتفاقات دیگر، به دست فراموشی سپرده شدم، یعنی آنقدر این پیروزی کوچک بود که فقط چند نفر متوجه شدند و ابراز احساسات کردند.
می توانست بهتر هم باشد، اما نشد و من می بایست شکست را می پذیرفتم و مخفیانه و زمانی که هیچ کس متوجه دگرگونی های درونی ام نبود، به خانه باز می گشتم و همانطور که از پنجره به خیابان خیره شده بودم، از همه بلندپروازی هایم عقب نشینی می کردم.
بایستی آینده را می سپردم به آن ها که از خط مقدم عبور کرده بودن و صبر می کردم تا زندگی برایم تصمیم بگیرد، زیرا نتوانسته بودم چیزی را اثبات کنم، پس دست از تلاش بیهوده برداشتم و این توهم که در من چیزی وجود دارد که در بقیه نیست را خاموش کردم.
حال من با خیالی راحت در میان مردمان شهر، زیست خود را ادامه می دهم بی آنکه کسی بداند من در جنگ، شکست را پذیرفته ام.
10 خرداد 1400
علی دادخواه