سلام
امیدوارم حالت نسبت به روزایی که باهم بودیم بهتر باشه.
آخرین بار که دیدمت چه روزی بود ؟
لبخند می زدی یا نه؟
ناراحت بودی یا خوشحال ؟
عجیبه که جزئیات یادم نیست، شایدم به خاطر سال ها فاصله ای که بین ما افتاده دچار فراموشی شدم اما دلم می خواد بدونم دقیقا چطوری گذشت و اون لحظه ی آخر به چی فکر می کردی ؟
اگه بخوام کمی از خودم بگم، شاید باور نکنی و بگی دارم دروغ می گم، اما منم مثل بقیه دارم وقت تلف می کنم، همین. هرچی گفتم دروغ بود، اون همه ایده و آرزو یه جایی تو سرنوشتم ناپدید شده و قرار نیست اتفاق ویژه ای برام بیوفته، البته بودن در کنار تو شاید همون چیزی بود که می خواستم، ولی خب اونم نشد.
هفته پیش رفتم سینما، واقعا جات خالی بود، از اون فیلمایی بود که همیشه دوست داشتیم با هم ببینیم و بعدش کلی می خندیدیم.
عصرهای بهاری خیلی سریع دارن سپری می شن، هوا داره گرم میشه و هیچ خبری از تو نیست، قبول دارم که نباید منتظر بمونم ولی حداقل دلمو خوش می کنم که شاید یه روز یه جا همو ببینیم و روی نیمکت پارک بشینیم و کلی حرف بزنیم.
چند روز پیش که تولدم بود نبودنتو بیشتر احساس می کردم. هرچند که بهم کادو دادن، اما بازم یه جای کار می لنگید، هیچ چیز مثل جشن کوچیکی که یهویی برام گرفته بودی نشد، اون روز من خیلی خوشحال بودم چون تا حالا اینجوری غافل گیر نشده بودم.
راستی می دونم تو هم متولد اردیبهشتی، هرجا هستی تولدت مبارک.
29 اردیبهشت 1401