از ساعت 22 تا 1 بامداد، هوشیاری خاصی به سراغم می آید که شاید با قوی ترین قرص های شیمیایی یا گیاهی هم نمی توانم آن را خاموش کنم و خود را به دست خوابی عمیق بسپارم.
فکر می کنم شما هم در دوره هایی از زندگی تان، مثل من این تجربه را داشته اید و هر کدام تان عکس العمل های خاصی را از خود نشان داده اید. البته الان راحت تر می شود از این دو ساعت بحرانی گذر کرد، کافیست تا داده تلفن همراهتان را روشن کنید و چرخی بزنید در جهانی نامرئی اما قابل نمایش در آن صفحه جادویی، یا شاید هم کسی باشد تا با او گفت و گو کنید و کم کم ستاره ها اطراف شما ظاهر می شوند و چشمانتان را به خوابی شیرین دعوت می کنند.
من اسمش را گذاشته ام ساعت طلائی، چون اکثر ایده هایم برای نوشتن در این زمان به سراغم می آیند و انگار تمام بدنم با هم بسیج می شوند تا کلمات را از ذهنم به روی صفحه ی سفید کاغذ، جاری کنند.
این هماهنگی در مرز بین امروز و فردا، شب و بامداد، بسیار برای من حیرت آور است. می توانم با کم ترین تلاش و مقاومت ذهنی، آنچه از روحم تراوش می شود را به شما ارائه دهم. البته انگار آن هیولا که نمی گذراد مثل آدمیزاد زندگی کنم و همیشه مانع نوشتنم می شود، در خوابی عمیق فرو رفته است و من آزادانه و بدون پروا، با دنیا سخن می گویم.
باید کاری کنم هیولا همیشه در خوابی عمیق باشد تا بتوانم هر روز بنویسم و این کار کمی پیچیده و دشوار است، فقط گاهی باید برخی از چراغ های داخل ذهنم را خاموش کنم، آنهایی که مربوط به چیزهای الکی می شوند و انرژی مغزم را بیهوده مصرف می کنند. دنیا دارد مسیر خودش را می رود و من نباید اجازه بدهم حس های خوبم را به سرقت ببرند و جای آن ها را با سیاهی ها پر کنند.
آیا وقتی ساعت از صفر می گذرد، خواب هیولا سبک می شود ؟
8 خرداد 1400
علی دادخواه