به نام خدا
چرا بهتر است ازدواج نکنیم
قرار نیست نسخه ای برای همه آدم ها بپیچم، پیشنهادی است برای آن عده که می خواهند از این فرصت اندک عمر بیشترین بهره را ببرند و البته باید این را هم بگویم که کسی که می خواهد از زمان برای رسیدن به هدفش به درست ترین روش استفاده کند، می بایست بعضی از عواقب آن را هم مد نظر داشته باشد که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد.
با ازدواج و ادامه ی نسل مشکلی ندارم. هر کس این اختیار الهی را دارد که با انسانی دیگر در آمیزد و فرزندانی داشته باشد. اما این عمل تمام وقت و انرژی شما را می گیرد و نمی توانید به کارهایی بپردازید که باعث می شود درونتان غنی شود. در همین ابتدا باید بگویم هستند افرادی که با وجود همسر و فرزند توانسته اند پله های ترقی را یکی یکی طی کنند و به مدارج عالی برسند. باید بگویم همه ی انسان ها توانایی و استعداد برابری ندارند و ممکن است کسی با وجود تشکیل خانواده نتواند به اندازه ی کافی رشد کند. پس در نتیجه روی صحبتم با افرادی چون خودم هست که در بین بقیه، انسان هایی معمولی محسوب می شوند هر چند استثناء هم وجود دارد آن هم وقتی شما ثروتی داشته باشید که به موجب آن می توانید زمان را بخرید و آن را صرف خود کنید، البته اگر واقعا خواهان غنی شدن باشید وگرنه ثروت بیشتر موجب ملال می شود که نتیجه اش گرایش به ابتذال است.
حال بیایید با یک حساب سرانگشتی ببینیم در طول یک روز ما چقدر زمان داریم و آن را صرف چه کارهایی می کنیم. اگر یک روز را به سه قسمت مساوی هشت ساعتی تقسیم کنیم، یک قسمت برای خواب، قسمتی برای کار و بخش آخر مربوط به ارتباط آزادانه شما با دیگران و خودتان می شود یا همان زمان فراغت که می توانید به دلخواه خود از آن استفاده کنید.
در حالت استاندارد و نه ایده آل اگر شما صاحب خانه و وسیله ی نقلیه ای مناسب باشید و همچنین در سن مناسب مشغول کاری بشوید که با هشت ساعت کار حقوق آن علاوه بر هزینه های جاری یک زندگی معمولی، به شما این امکان را بدهد که بتوانید مقداری از آن را برای موارد ضروری و آینده فرزندان خود پس انداز کنید، در این صورت اگر هم ازدواج کنید، در صورت ازدواج شما این امکان را دارید که زمان کافی را هم به خانواده و هم به خود بدهید تا در اوقات فراغت به مطالعه یا کاری که به آن علاقه دارید بپردازید.
ولی همانطور که خودتان هم میدانید، درصد بالایی از جامعه چنین شغلی را ندارند و مجبورند در طول روز حتی بیش از دوازده ساعت کار کنند و با احتساب زمان رفت و آمدشان به محل کار، عملا حتی شاید نتوانند به اندازه ی کافی بخوابند چه برسد که بخواهند وقتی برای مطالعه یا صحبت با همسر و فرزند خود داشته باشند. می شود گفت به معنای واقعی کلمه گرفتار یک زندگی ماشینی هستیم که هرچه هم بیشتر کار می کنیم، نه تنها بازدهی بیشتری نداریم بلکه به علت کار فرساینده، به انواع مختلفی از بیماری های روحی و جسمی مبتلا می شویم.
مدتی پیش با یکی از دوستان دوران دانشجویی ام تلفنی صحبت می کردم. جالب است که من و او زمان زیادی را باهم می گذراندیم اما حالا بعد از ازدواجش بیشتر تلفنی در تماس هستیم تا حضوری. می گفت همسرم شاکی است که برای صحبت با هم هیچ وقتی ندارند. البته با شرایط کاری که او دارد نمی شود از او انتظار بیشتری داشت. ساعت پنج صبح از خانه بیرون می زند تا سوار سرویس شرکت بشود. هر روز هشت ساعت کار را با دو ساعت زمان رفت و برگشت و اضافه کار جمع کنید، آیا دیگر وقتی هم باقی می ماند تا با همسرش صحبت کند؟ می گوید حدود ساعت هشت شب به خانه می رسد و تا کمی با بچه ها بازی کند و شام بخورد ساعت می شود یازده و می بایست بخوابد تا باز فردا برود سر کار. اگر هم اضافه کار نکند از پس هزینه های پوشک و مابقی موارد بر نمی آید. تازه این دوست من خانه هم دارد و اگر نداشت که باید قید همسر و فرزندش را می زد و مثل یک ربات شانزده ساعت کار می کرد و هشت ساعت می خوابید و فقط می توانست هفته ای یک روز یا هر ماهی چند روز به خانواده اش سر بزند که کم نیستند افرادی که به همین سبک زندگی می کنند که البته به نظرم دیگر اسمش زندگی نیست.
البته زندگی مجردی هم دست کمی از متاهلی ندارد. بالاخره شما تا ابد نمی توانید در خانه ی پدر بمانید و اگر ازدواج نکنید می بایست بتوانید از پس اجاره و هزینه های روزمره برآیید. حقوق قانون کار را می توان به عنوان یک طنز برای هر کسی تعریف کرد، حتی یک مرغ پخته هم خنده اش می گیرد. شما چه متاهل باشید و چه مجرد، با شرایط فعلی یا باید اضافه کار کنید یا دو شغله باشید تا از پس هزینه ها برآیید.
جالب است که تا اینجا فرقی زیادی بین یک آدم متاهل و مجرد وجود ندارد اما فکر می کنم تا وقتی که ازدواج نکرده باشیم، زمان بیشتری را می توانیم در خانه ی پدری بمانیم یا اینکه اگر هم که مستقل زندگی می کنیم، زمانی که قرار است به همسر و فرزند اختصاص بدهیم را می توانیم برای خودمان استفاده کنیم که این نعمت بزرگی محسوب می شود.
اما همان طور که در ابتدای مطلب اشاره کردم، زندگی مجردی عواقبی نیز دارد که بزرگ ترین آن تنهایی است که اگر ارزش تنهایی را درک کرده باشید، می فهمید به نعمت بزرگی دست یافته اید، هرچند که هر کسی تاب تنهایی را ندارد و بیشتر انسان ها برای فرار از آن تن به ازدواج می دهند و جالب تر این جاست که در بسیاری از موارد نه تنها از تنهایی نجات پیدا نمی کنند، بلکه تنهایی شان بیشتر می شود و اینگونه است که همیشه بازار طلاق و ازدواج رونق فراوانی دارد. البته باید گفت در نهایت در انتهای زندگی محکوم به تنهایی هستیم، زمانی که فرتوت و بیماریم و جاذبه های ظاهری مان را از دست داده ایم.
عیب دیگر زندگی مجردی این است که در زمان پیری کسی را نداریم که از ما نگهداری کند و با علم به این موضوع باید ببینیم آیا شجاعت این را داریم که به تنهایی به استقبال کهنسالی و ناتوانی برویم یا نه؟ آیا می توانیم این قرار داد را با خودمان امضا کنیم که ممکن است از فرط بیماری و پیری، خیلی زودتر و در شرایط خیلی بد دار فانی را وداع کنیم در حالی که ممکن است تا متوجه مرگ مان بشوند، جسدمان بو بگیرد و شهرداری ما را به خاک بسپارد و شاید کسی هم نباشد تا بر مزارمان قطره ای اشک بریزد؟
این را هم بگویم که فکر نکنید چون ازدواج کرده اید و فرزندانی دارید، آنها در زمان پیری عصای دست شما می شوند. به این دل خوش نکنید که چون ثروت زیادی برایشان به ارث گذاشته اید یا زحمت زیادی کشیدید تا آنها به جایگاه خوبی برسند، حتما در آخر عمری مراقب شما خواهند بود. کافی است سری به آسایشگاه های سالمندان بزنید تا ببینید که پدران و مادرانی هستند که فرزندان شان در ایران زندگی نمی کنند و در اینجا به آسایشگاه پول می دهند تا از والدین آنها مراقبت کنند که البته آنها را به سمت گورستان هدایت می کنند تا اینکه بخواهند زنده بمانند. نه اینکه در آسایشگاه از سالمندان مراقبت نشود اما مراقبت دلسوزانه ی فرزند کجا و مراقبت یک پرستار که صرفا جهت پول کار می کند کجا. حتی بعضی فکر می کنند که تعدد فرزند هم آنها را برای پیری بیمه می کند ولی این را بدانید هیچ نباید دل به بچه های خود ببندید.
البته هدف من نقد ازدواج نیست، فقط یک مقایسه بین زندگی متاهلی و مجردی انجام دادم و می خواستم نشان دهم کسانی چون خودم که نتوانسته اند ازدواج کنند و با شریط کنونی هم امیدی به ازدواج آنها نیست، چیزی را از دست نداده اند البته اگر از این فرصت برای رشد شخصی شان استفاده کنند.
تابستان امسال که خوشبختانه زمان زیادی برای مطالعه داشتم، به گذشته ام فکر کردم، چه دورهایی را که پشت سر نگذاشته ام و چه سختی ها که نکشیدم. حدود هفده سال درس، دو سال سربازی و انجام کارهای مختلف، نگهداری از مادر، بیماری های روحی و کلی مصیبت دیگر. حالا وقتش نرسیده کمی هم کتاب بخوانم و دنیاهای جدیدی در ادبیات کشف کنم؟
البته ممکن است آینده آنقدر هم برای کسی که می خواهد مجرد بماند دردناک نباشد؛ شاید ما تا آخرین لحظه به خوبی زندگی کنیم و به مرگی طبیعی و بدون رنج بمیریم و در کنارمان دوستانی داشته باشیم که درد تنهایی را کاهش دهد.
10 مهر 1402