علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

ژرمینال، نگاهی به اعماق سیاه زندگی




ژرمینال، نگاهی به اعماق سیاه زندگی

رمان ژرمینال نوشته‌ی امیل زولا در سال 1885 منتشر شد و می‌توان آن را یک شاهکار تمام عیار دانست. در ابتدای کتابی که توسط سروش حبیبی ترجمه شده، چنین نوشته است که :

در سال 1885 ویکتور هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که((بینوایان)) زولاست در فرانسه‌ی مدرن و صنعتی.

داستان این کتاب جذاب زندگی سراسر رنج کارگران معادن زغال سنگ در کشور فرانسه است. در تمام بخش‌های رمان شما با واقعیت سرنوشت تلخ مردمی روبرو هستید که برای زنده ماندن مجبور هستند تا تن به سخت ترین کارها بدهند بی آنکه در قبال آن همه زحمت جان فرسا، آنچه مستحق آن هستند را دریافت کنند و حقوق‌شان به زحمت می‌تواند شکم‌هایشان را سیر کند.

امیل زولا برای روایت روزگار سیاه این معدنچیان، به سراغ بدبخت ترین آنها که یک خانواده‌ی پرجمعیت است می رود. این طور برداشت می شود که پدر و مادری که به زور شکم های خود را می توانند سیر کنند، خواسته یا ناخواسته صاحب هفت فرزند شده‌اند و لاجرم فرزندان این خانواده می بایست از همان دوران کودکی برای کار به اعماق سیاه زمین بروند. آری انگار وظیفه‌ی دیگر این قشر ضعیف و کارگر، تولید نیروی تازه نفس است تا برای کسب مبلغی ناچیز تا به ابد مجبور به بیگاری باشند و در پناه این جان کندن‌های بی حاصل، ثروتمندان ثروتمندتر و کارگران فقیرتر شوند.

امیل زولا نشان می‌دهد که تنها این فقر نیست که این مردمان ستم دیده را آزار می‌دهد بلکه سیاهی و پلشتی زندگی آنها تا به آنجاست که روابط جنسی خارج از عرف و همچنین خیانت زنان به شوهرانشان، به حد اعلای خود می‌رسد و در چنین شرایطی است که نطفه‌های حرام در شکم ها جای می‌گیرند و همین خود بدبختی مضاعف را به همراه دارد و در آینده کودکانی به دنیا می‌آیند که از قبل سرنوشت آنها مشخص است و البته گاهی گرسنگی به حدی می‌رسد که مادران مجبورند تا عفت و پاکدامنی خود و دختران‌شان را به ازای تکه نانی بدهند تا قدری بیشتر بتوانند به این زندگی سراسر کثافت ادامه دهند.

اما در سمت دیگر ماجرا ما ثروتمندانی را می بینیم که در لباس‌هایی پاکیزه، غرق در ناز و نعمت، بدون هیچ گونه تلاش و کوششی، حاصل دست رنج این مردمان سیاه بخت را استفاده می‌کنند بدون اینکه هیچ حقی را برای این ستم دیدگان قائل باشند و گاهی از روی بزرگواری و روحیه‌ی به ظاهر انسان دوستانه‌ی خود، صدقه ای می دهند تا کمی احساس شرافتمندی کسب کنند.

قطعاً شما در این کتاب هیچ نور امیدی را مشاهده نخواهید کرد. سرتاسر آن سیاهی و بدبختی است که البته من آن را بسیار جذاب می بینم چرا که امیل زولا به زیبایی و با ظرافتی وصف ناشدنی، رنج مردمانی را به تصویر کشیده است که در دل تاریخ فراموش شده‌اند. با این که زمان وقایع آن مال بیش از یک قرن پیش است اما با نگاه به جهان امروزی می‌فهمیم که هنوز هم عده‌ی زیادی از مردم جهان زیر تیغ استعمار ثروتمندان از بین می‌روند و صدای شان به جایی نمی رسد.

به نظر یکی از پیامهای این کتاب این است که تا جایی که انسان نا آگاه باشد و بدون تفکر، زندگی کند، همانند همان معدنچیان محکوم به یک زندگی نکبت بار است و البته متأسفانه در چنین شرایطی اقدام به تولید مثل هم خود یک فاجعه‌ی دیگر است.

از طرفی نا آگاه بودن قشر ضعیف جامعه هیچ از گناه دولت‌ها و حکومت‌ها کم نمی‌کند و آنها نیز می‌بایست در کم کردن فاصله‌ی طبقاتی کوشا باشند که البته می بینیم که در همین کشور خودمان این اتفاق هنوز رخ نداده و برعکس فاصله ها هر روز بیشتر می شود.





9 شهریور 1403




امیل زولاژرمینالمعرفی کتاب
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید