علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

کار، نوشتن و بیهودگی



من در برابر مشکلات زندگی
من در برابر مشکلات زندگی


کاری که روز پنجشنبه برای آن مصاحبه کردم و قرار بود از روز شنبه آن را شروع کنم را با پیامی مبنی بر اینکه قرار است در جای دیگری مشغول شوم را رد کردم. این اولین بار نیست که دست به چنین کاری می زنم. چند بار دیگر هم به دلایلی از پذیرش شغل هایی سرباز زده ام.( حقوق پایین، کار یکنواخت، قوانین خشک و شرایط بی روح شغل مورد نظر دلیل اصلی این بود که آن را رد کردم)

خودم بهتر می دانم که در حال حاظر شدیدا به کار احتیاج دارم تا بتوانم با کسب درآمد، به زندگی ام سر و سامانی بدهم اما از جهتی تا وقتی مجبور نباشم، حاضر نیستم تن به هر شغلی بدهم. البته اگر در دهه بیست سالگی بودم جریان فرق داشت. در آن دوره تقریبا هرکاری را امتحان کرده ام اما نتواستم بیشتر از چند ماه دوام بیاورم.

البته نه اینکه نخواهم کار نکنم بلکه می خواهم بعد از چندین سال تجربه، فعالیتی را انجام بدهم که در راستای علاقه ی درونی ام باشد. در غیر این صورت کار می تواند همچون سوهانی روحم را بتراشد و در دراز مدت از من چیزی جز یک مرده ی متحرک باقی نگذارد. البته اگر الان با خود می گویید که من یک ایده آل گرای لعنتی هستم به شما حق می دهم ولی نه آنقدر که شما فکر می کنید ایده آل گرا هم نیستم.

گاهی خودم را به این محکوم می کنم که انسان تنبل و مسئولیت ناپذیری هستم. نمی دانم آیا این قضاوت درست است یا نه ولی چیزی که باعث می شود کمتر خودم را اذیت کنم این است که در برهه هایی از زمان تلاش هایی را انجام داده ام و همین که در زمان اکنون به دنبال مستقل شدن هستم، خود مدرکی است که نشان می دهد آن قدر ها هم بی مصرف نیستم اما گاهی به خاطر اینکه هنوز دست آورد قابل توجهی در زندگی
نداشته ام، خودم را سرزنش می کنم و اگر کسی هم در این رابطه تذکری بدهد، بیشتر آشفته و نگران می شوم.

آخرین تلاشم برای این است که بتوانم در رشته ی طراحی معماری متخصص بشوم. همه ی سرمایه ام را باید برای خرید رایانه ای با مشخصات روز پرداخت کنم و تقریبا با حسابی خالی برای ادامه مسیر چاره ای بیاندیشم. حتما پیشنهاد خواهید کرد که حداقل به دنبال کاری پاره وقت باشم تا از پس هزینه های جانبی برآیم. بله فکر این را هم کرده ام اما یادگیری طراحی معماری تقریبا تمام وقت روزانه ام را خواهد گرفت و اگر بخواهم صد در صد تمرکزم را روی این کار بگذارم، فرصتی برای کار دیگری نمی ماند.

باید اعتراف کنم که همیشه پول جزو نقطه ضعف هایم بوده است و باعث شده تبدیل به فردی محافظه کار بشوم که این نوع رفتار مانع از ریسک کردن می شود و در نتیجه نمی توان انتظار داشت در زندگی ام تغییر خاصی ایجاد شود.

اما این بار می خواهم بعد از مدت ها ریسک کنم و دست به کاری بزنم که حداقل تا حدودی برایم ارضا کننده است. این را هم می دانم که انسان دم دمی مزاجی هستم و ممکن است در همین کار هم زیاد دوام نیاورم. اما زندگی آنقدر کوتاه و زود گذر است که منتظر هیچ کس نخواهد ماند. پس باید از این اندک عمر کوتاه استفاده کرد.

باید دید در آینده چه پیش خواهد آمد و عواقب عدم پذیرش شغلی که به تازگی آن را رد کرده ام چه چیزی را به بار می آورد. این را هم اضافه کنم که من اصلا آدم کارهای تکرای و یکنواخت نیستم. از اینکه سر ساعت مشخصی بروم کارم را شروع کنم و منتظر باشم تا روز به پایان برسد قطعا دیوانه ام می کند. این را هم بگویم که قرار نیست که وقتی برای خودم کار می کنم همه چیز گل و بلبل باشد. برعکس شرایط سخت تر خواهد بود به همراه ساعت کار بیشتر.

جدیدا به نوشتن هم به چشم دیگری نگاه می کنم. آن اشتیاق قبلی را ندارم و فکر می کنم چیزی که دنبال آن هستم از مسیر دیگری می گذرد که از آن بی خبرم. ولی مطالعه تنها همدم و خوشی شب های تنهایی ام محسوب می شود و هر چه بیشتر می خوانم بیشتر می فهمم که برای نوشتن شاید ساخته نشده ام.

من همین هستم، دمدمی مزاج و کسی که نمی تواند درست را از بد تشخیص دهد. شاید یک انگل و یک نانخور اضافه که دارد بیهوده ظرف زمان را پر می کند. کسی که به هیچ چیز تعهدی ندارد و نمی داند که از زندگی چه می خواد. هر از گاهی برنامه ای در سر دارد و بعد همه چیز بر باد هوا می رود.

اما فعلا دو هفته است که کمی با انظباط تر شده ام، نه این که کار شاقی کرده باشم، فقط روزی سه الی چهار ساعت فیلم های آموزشی که سال پیش خریده ام را نگاه می کنم و تمرین هایش را انجام می دهم ، سه یا چهار ساعتی که از نظر خودم خیلی ناچیز است در برابر هشت یا ده ساعت کار آدم های حرفه ای این کار.

شاید با خودم هم لج کرده ام یا الکی دلم را صابون می زنم که قرار است معجزه ای رخ بدهد و من از این وضعیت اسف بار نجات پیدا کنم. ولی می دانم که تا لنگ ظهر خوابیدن و تا سحر بیدار ماندن دردی را دوا نخواهد کرد هرچند که همین مدل زندگی کردن هم تبعات سال ها زجری است که کشیده ام و مثل ماشینی که آب و روغن قاطی کرده است، دیگر توان ادامه دادن را مثل بچه ی آدمیزاد ندارم، شما بگذارید پای بهانه های بنی اسرائیلی برای شانه خالی کردن از مسئولیت زندگی، شاید واقعیت همین باشد.

پس به نوشتن به چشم کاری بیهوده نگاه می کنم که باعث می شود وقتم را تلف کنم در صورتی که آدم عاقل باید برود دنبال کسب در آمد و کار نوشتن را بسپارد به دست آن هایی که وقتش را دارند یا اینکه استعدادی برای ارائه به دیگران.

البته من اگر فرصصتی داشته باشم یا در صورتی وجود نصفه حالی باز هم دلم می خواهد بنویسم اما نه آنطور که قبلا علاقه مند بوده ام. منتی هم بر سر کسی نیست. اصلا یک نفر باید بگوید که اصلا ننویس، برو دنبال همان زندگی نکبتی که داری. نوشتن لیاقت می خواهد که تو نداری و من باید سرم را پایین بیاندازم و چیزی نگویم.

آری آنقدر فاقد شجاعت هستم که تقریبا زندگی ام خالی از داستانی است که نشان دهد که جنمی دارم یا حداقل به خود جرات داده ام که پا را از ناحیه امن بیرون بگذارم و برای آنچه که می خواهم با مشکلات روبرو شوم. آن قدر خنثی بودن هم روی اعصاب است و اگر کسی در این مورد من را مورد شماتت قرار بدهد، مرتکب کار عبثی نشده است.






.....نوزدهم شهریور 1401....




شغل مورد علاقهکارزندگی ایده آل
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید