علی دادخواه
علی دادخواه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

یک نگاه گذرا ...




پوستی سبزه با موهایی فرفری که نمی شود حجم انبوه آنها را در شالش پنهان کند، یک نگاه گذرا می توانست نظرم را جلب کند اما بعد گذر می کنم و او انگار قسمتی از خود را در من جا می گذارد.

نمی شود گفت او دختر صددرصد ایده آل من است یا اینکه بگوییم آن نیمه ی گمشده ای بوده که همه از آن حرف می زنند، هرچند به نیمه ی گمشده معتقد نیستم.

فقط چند ثانیه در مقابلم بود، اما اثرش تا ساعت ها در ذهنم رسوب می کند، حال اگر سال ها، او را هر روز

می دیدم، چه می شد؟

آیا بعدا در باتلاق روزمرگی ها، چشم هایش را فراموش می کردم ؟

یا اینکه دیوانه وار منتظر بر بالین او می نشستم تا باز نگاهش را در یک طلوع دیگر به تماشا بنشینم ؟

نیاز به فکر کردن نیست، او فقط یک خیال گذرا بوده است و نه واقعیتی که در یک جسم مادی بتوانم با او ارتباط برقرار کنم. پس همچنان به رویا پردازی ادامه می دهم و می گذارم پرنده خیال من را با خود ببرد و آن یک نگاه را در خود جاودانه می کنم.





26 مرداد 1400

علی دادخواه





نویسندگی خلاقتمرین نوشتنکوتاه نوشتهنیمه گمشده
نانوا هم جوش شیرین می زند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید